1 چو برزد به پرداز گل آستین شنید از لب غنچه صد آفرین
2 چو نقش لبی کلکش آغاز کرد به تحسین دستش دهان باز کرد
3 چو کلکش نگارد زبان خموش جز آواز تحسین نیاید به گوش
4 کشد صورت نخل اگر بر ورق نگنجد ز نشو و نما در ورق
1 بر آتش بود عود در گلخنش مشام آرزومند پیرامنش
2 خضر کرده آبش ز سرچشمه صاف هوایش به عمر ابد در مصاف
3 چو آیینه سنگش مصفا بود ز جامش چو می نشئه پیدا بود
4 به وصف جدارش کنم چون تلاش جواهرتراشم، نه کاشیتراش
1 شراری که شمعش ازان یافت تاب بود سنگ چخماق آن آفتاب
2 طلبکار حاجات، دلبستهاش بهار مناجات، گلدستهاش
3 ز بالایش اندیشه کوتهکمند بود بیت معمور بختش بلند
4 بود خطبه شاه تا درخورش ز بال ملایک سزد منبرش
1 مرا بود از دوستان دوستی که بودیم چون مغز در پوستی
2 مدقّق چنان در خفیّ و جلی که از دقتش دق کند بوعلی
3 رصدبند قانون ناز و نیاز ز دل ره به دل کن چو تسبیح ساز
4 سر صدق کیشان ز جوش و خروش چو صبح از گریبان برآید به جوش
1 ز حرمان کشکاب جو دم زنیم دل از هجر گندم، چو گندم دو نیم
2 طریق ادب را نکو پاس دار که نخل ادب، دولت آرد به بار
3 تواضع به رفعت رساند نصب بود جوهر ذات دولت، ادب
4 چو ابرو شود در تواضع دو تا ز عزت کند بر سر دیده جا
1 چو همت ز هر قید آزاده باش بشو دفتر خواهش و ساده باش
2 چه بهتر ز عمر طمع کوتهی چراغ امل به ز روغن تهی
3 نخودوار در دیگ هرکس مجوش کفن پوش و تشریف مردم مپوش
4 به یک خرقه عمری چو گل بگذران مده تن به دیبای این سروران
1 به منت برآید اگر آفتاب همه عمر را شب شمار و بخواب
2 دل از درد خواهش تنک میشود گرانبار منت سبک میشود
3 ازان پست و پامال شد اینچنین که منتکش آسمان شد زمین
4 به رازق نداری مگر اعتقاد؟ که منت کشی بهر رزق از عباد
1 قلم را که دشمن بود دوستش بجز رگ نیفتاده در پوستش
2 سلیمانی آورد رگ از ازل به زنّار بستن ازان شد مثل
3 مپیوند با هیچکس زینهار که ناقص بود ظرف پیونددار
4 ازان زیستن به چه؟ نازیستن که یک لحظه با اقربا زیستن
1 نه در دیده نور و نه در دل حضور بود پیر افتاده را خانه گور
2 به پیری مدار از جوانی امید نگردد سیه باز، موی سفید
3 ز رنگ طبیعی مکن اجتناب نشاید جوان شد به موی خضاب
4 سفیدی مو شد به پیری نصیب شکوفه پس از میوه باشد غریب