شراری که شمعش ازان از قدسی مشهدی ساقینامه 13
1. شراری که شمعش ازان یافت تاب
بود سنگ چخماق آن آفتاب
...
1. شراری که شمعش ازان یافت تاب
بود سنگ چخماق آن آفتاب
...
1. مرا بود از دوستان دوستی
که بودیم چون مغز در پوستی
...
1. ز حرمان کشکاب جو دم زنیم
دل از هجر گندم، چو گندم دو نیم
...
1. چو همت ز هر قید آزاده باش
بشو دفتر خواهش و ساده باش
...
1. به منت برآید اگر آفتاب
همه عمر را شب شمار و بخواب
...
1. قلم را که دشمن بود دوستش
بجز رگ نیفتاده در پوستش
...
1. نه در دیده نور و نه در دل حضور
بود پیر افتاده را خانه گور
...
1. ز بد توبه امروز باشد صواب
وگرنه چه سود از پل آن سوی آب
...
1. سزد گر به مهرش کند دل هوس
به ماهی که رویش تو دیدیّ و بس
...
1. اگر چشم چشم است، نمناک به
وگر نم ندارد، پر از خاک به
...
1. چو خواهی تماشا کنی اصل و فرع
بود عینک دوربین عین شرع
...