1 ز بد توبه امروز باشد صواب وگرنه چه سود از پل آن سوی آب
2 به زشتی کشی عالمی را به پیش ندانستهای قبح کردار خویش
3 چنان کن که چون پرده افتد ز کار نباشی ز فعل نهان، شرمسار
4 به باطل به سر رفت پنجاه و شست ندانم کی از پای خواهی نشست
1 سزد گر به مهرش کند دل هوس به ماهی که رویش تو دیدیّ و بس
2 به صد دل توان ناز چشمی خرید که تا چشم بگشاد، روی تو دید
3 برو فرش کن چون صدف، خانهای که شمعش ندیدهست پروانهای
4 چراغی که جای دگر برفروخت نشاید به خلوتگه خویش سوخت
1 اگر چشم چشم است، نمناک به وگر نم ندارد، پر از خاک به
2 ... به گوش تو خواهد رسید که چشمت ز خشکی چه خواهد کشید
3 گر از گریه عزت ندارد سحاب کشندش چرا بر رخ آفتاب؟
4 نگردد مه و سال، تر دیدهات مگر خشکسالیست در دیدهات؟
1 چو خواهی تماشا کنی اصل و فرع بود عینک دوربین عین شرع
2 چو شو ذوق خودآگاهیات زین سخن برو دست در دامن شرع زن
3 مکن گوش بر گفته بوالفضول توسل مکن جز به آل رسول
4 چه پرسی تو از بنده راز نهفت خدا گفته است آنچه بایست گفت
1 به مغرب ازان مهر شد زردچهر که از خاک مشرق زمین زاد مهر
2 ز دریا چو شد قطرهای بینصیب نپاید بسی، بس که باشد غریب
3 ازان شمع افراخت بالای خود که پا برنمیدارد از جای خود
4 مرنجان غریب دلافسرده را که مردی نباشد لگد مرده را
1 تو را آنچه میبایدت دادهاند به رویت در رزق بگشادهاند
2 تو خواهی بری عالمی را فرو به اندازه لقمهات کو گلو؟
3 به رزق مقدّر توان برفزود اگر تخم ناکشته بتوان درود
4 مده عمر خود از تردّد به باد که روزی به کوشش نگردد زیاد