1 ز حرمان کشکاب جو دم زنیم دل از هجر گندم، چو گندم دو نیم
2 طریق ادب را نکو پاس دار که نخل ادب، دولت آرد به بار
3 تواضع به رفعت رساند نصب بود جوهر ذات دولت، ادب
4 چو ابرو شود در تواضع دو تا ز عزت کند بر سر دیده جا
1 سزد گر به مهرش کند دل هوس به ماهی که رویش تو دیدیّ و بس
2 به صد دل توان ناز چشمی خرید که تا چشم بگشاد، روی تو دید
3 برو فرش کن چون صدف، خانهای که شمعش ندیدهست پروانهای
4 چراغی که جای دگر برفروخت نشاید به خلوتگه خویش سوخت
1 قلم را که دشمن بود دوستش بجز رگ نیفتاده در پوستش
2 سلیمانی آورد رگ از ازل به زنّار بستن ازان شد مثل
3 مپیوند با هیچکس زینهار که ناقص بود ظرف پیونددار
4 ازان زیستن به چه؟ نازیستن که یک لحظه با اقربا زیستن
1 مرا بود از دوستان دوستی که بودیم چون مغز در پوستی
2 مدقّق چنان در خفیّ و جلی که از دقتش دق کند بوعلی
3 رصدبند قانون ناز و نیاز ز دل ره به دل کن چو تسبیح ساز
4 سر صدق کیشان ز جوش و خروش چو صبح از گریبان برآید به جوش
1 چو خواهی تماشا کنی اصل و فرع بود عینک دوربین عین شرع
2 چو شو ذوق خودآگاهیات زین سخن برو دست در دامن شرع زن
3 مکن گوش بر گفته بوالفضول توسل مکن جز به آل رسول
4 چه پرسی تو از بنده راز نهفت خدا گفته است آنچه بایست گفت
1 به مغرب ازان مهر شد زردچهر که از خاک مشرق زمین زاد مهر
2 ز دریا چو شد قطرهای بینصیب نپاید بسی، بس که باشد غریب
3 ازان شمع افراخت بالای خود که پا برنمیدارد از جای خود
4 مرنجان غریب دلافسرده را که مردی نباشد لگد مرده را
1 تو را آنچه میبایدت دادهاند به رویت در رزق بگشادهاند
2 تو خواهی بری عالمی را فرو به اندازه لقمهات کو گلو؟
3 به رزق مقدّر توان برفزود اگر تخم ناکشته بتوان درود
4 مده عمر خود از تردّد به باد که روزی به کوشش نگردد زیاد