1 آن گل که ز نکهتش بشد هوش مرا چون خواند به باغ وصل خود دوش مرا
2 از بس که به خدمت ایستادم پیشش رفتار چو سرو شد فراموش مرا
1 طبعی که بود حریص مر عصیان را مایل باشد فزونی نقصان را
2 صاحب کالا قیمتش افزون گوید هرچیز که دزد برده باشد آن را
1 هرچند خرد جلوه دهد سامان را از جهل نجات کی دهد نادان را؟
2 نتوان به نعیم خلد باز آوردن از رغبتِ جو، طبیعت حیوان را
1 عالم که اله آفریدهست آن را بد گفتن آن، رخنه کند ایمان را
2 نشناختگان نیک نمیبینندش بد ممکن نیست دیده عرفان را
1 از بدنامی چه باک بدنامان را؟ کس چون شکند شکستهاندامان را؟
2 از شعله قهر، عاشقان را چه غم است اندیشه ز سوختن بود خامان را
1 باید به مدارا طلبید آن مه را سرعت نبود هنر دل آگه را
2 زنهار چو انگشت به هنگام شمار افتان خیزان به سر رسان این ره را
1 کی قدر شود بلند هر کوته را؟ در خور نبود شهی، گدای شه را
2 خورشیدی عشق گو مجو ماه دگر آخر نه بس است ماهبودن مه را؟
1 با فقر چه قدر، دنیی و عقبی را؟ دارد همه کس مسلم این دعوی را
2 غالبگشتن بر دو جهان از فقر است اقبال بلند باید این معنی را
1 بردیم به چرخ آه شررناکی را بستیم به پای شعله خاشاکی را
2 با دیده تر، نقش زمین را شستیم دادیم به سیلاب، کف خاکی را
1 بگذار چو آه، آسمانپویی را چون اشک مکن پیشه زمینشویی را
2 بیرون مرو از طریق مردان خدا آموز ز حقیافته، دلجویی را