1 نباشم راحت از دستت چه در خواب و چه بیداری به هرجا رو کنم آنجا تو دست سلطنت داری
2 سراپای وجود خود بسی در سال و مه گشتم به غیر از تو به ملک دل ندیدم هیچ دیّاری
3 به چشم دل چه من دیدم دل موری عیان دیدم سلیمانی در او اندر به کار مملکت داری
4 ز اشراقات انوار جمالش محو و هم هیچم بمانند سراجی کش بر خورشید بگذاری
1 ساقیا در دادن دردی چرا اندیشه داری؟ دُرد انصاف است آخر اینکه اندرشیشه داری
2 ای سهی قامت چه سرواستی که آب لطف و خوبی میخوری از جویبار چشم و در دل ریشه داری
3 صد هزاران زخم دارد بیستون از عشق شیرین تا کی ای فرهاد مینالی که زخم تیشه داری
4 تا به کی در سایۀ مژگان خزی ای چشم جادو طرفه آهویی که همچون شیر جا در بیشه داری
1 ای مطرب دل ترسم زین پرده که بنوازی از پرده برون رازم یکباره بیندازی
2 ای ساقی جان جامی بر می زده ای عطشان از بهر یکی جرعه تا چند همی نازی
3 از کثرت مهر تو وز صرصر قهر تو چون شمع ستادستم آمادۀ جانبازی
4 از عشق تو چون موسی دل گشته مرا یاور تا آتشی از رویت در طور دل اندازی
1 به جانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی به تلخی جان شیرین میسپارم رحمی ای ساقی
2 ز راه شوخی آلوده به شکّرخنده دشنامی علاج درد ما کردی به زهر آلوده تریاقی
3 طبیبان را بسوزد دل چو بیماری سپارد جان طبیبی عامداً ساع به قتلی بل و احراقی
4 شرار آه جانم سوختی تا بودمت عاشق فلما صرت مشتاقا جری دمغی لاعراقی
1 بر گردنم از مویت پیوسته طناب اولی سرپنجه ات از خونم همواره خضاب اولی
2 در خُمّ فلاطونی اسرار محبت نیست یک چند فرو رفتن در خُمّ شراب اولی
3 عشق آمد و عقلم را در پرده نهان فرمود کاین صورت بی معنی در زیر نقاب اولی
4 چون وصل میسّر شد دل ناله فزونتر کرد چون عیش فراهم شد با چنگ و رباب اولی
1 به شهرعشق نه روز و نه هفته است و نه سالی چو درگذشت زمان نیست غیر خواب و خیالی
2 بیار ساقی می ای که پیر باده فروشش نهفته در خم یا شیشه یا سبو دو سه سالی
3 مگر به همت پیر مغان لطف تو بتوان ز روی آینۀ دل زدود زنگ ملالی
4 قیاس میکنم ابروی او به صفحۀ عارض بروی ماه شب چارده ز مشک هلالی
1 باد صبح از گلستان آید همی یا زکوی دلستان آید همی
2 سوی من چون بوی رحمن از یمن بوی آن جان جهان آید همی
3 می طپد دل چون جلاجل تا بگوش بانگ زنگ کاروان آید همی
4 پیکرم شد چون هلال از انتظار کان مه لاغر میان آید همی
1 نوازیم تو اگر بر نگارش قلمی نماند از غم هجر تو بر دلم المی
2 به یاد نرگس مستت همیشه بیمارم بیا به پرسش احباب رنجه کن قدمی
3 نکرده بر تو اگر ختم حسن صانع حسن کشیده از خط سبزت چرا به رخ رقمی
4 دو چیز خوشترم از چهار جوی رضوانست مکیدن لب جام و دگر لب صنمی
1 بت ابرو کمانی از کمینی به تیرم می زند بی جرم و کینی
2 به کوی میفروشان خانه کردم نمی دانستم که ای غم در کمینی
3 برد سیلاب اشکم خانه از بن به دستم گر نیفتد آستینی
4 به خوبان در حقیقت معنی عشق به صورت آفرین است آفرینی
1 به دریا خویش را تا لا نبینی به دامان لولوء لالا نبینی
2 نهان در سینه چند ای گوهر دل صدف تا نشکنی دریا نبینی
3 اگر مجنون شدی چندانکه پوئی به جز لیلی در این صحرا نبینی
4 بسوی ما نکو بنگر که دیگر نشانی در جهان از ما نبینی