14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

بدان که گفته اند زیرکان که دو رکعت نماز از عالمی فاضلتر از عبادت یک ساله جاهل، برای آن که جاهل آفات عمل نداند و آمیختگی وی به اغراض نداند و همه را خالص پندارد که غش در عبادت هم چون غش است در زر که بعضی باشد که صیرفی نیز در غلط افتاد الا صیرفی استاد، اما همه جاهلان خود پندارند که زر آن باشد که زرد بود و صورت زر دارد. ,

و غش در عبادت که اخلاص را ببرد چهار درجه دارد. بعضی پوشیده تر و غامض تر است و این در ریا صورت کنیم تا پیدا شود. درجه اول آن که بنده نماز همی کند قومی فرا رسند. شیطان گوید نیکوتر کن تا ملامت نکنند و این خود ظاهر است. درجه دوم آن که این بشناسد و از این حذر کند. شیطان گوید نیکوتر کن تا به تو اقتدا کنند و تو را ثواب باشد به اقتدا کردن ایشان و باشد که این عشوه بخرد و نداند که ثواب اقتدا آن وقت باشد که نور خشوع وی به دیگران سرایت کند، اما چون خاشع نباشد و دیگران چنان پندارند ایشان را ثواب بود و وی به نفاق خویش ماخوذ بود. ,

درجه سیم آن که بدانسته باشد که در خلوت برخلاف ملاء نماز کردن نفاق است. خویشتن را در خلوت بر آن راست بنهد که نماز نیکو کند تا در ملاء همچنان تواند کرد و این غامض تر است و هم ریاست ولیکن این روی و ریا وی را در خویشتن می باید که از خویشتن شرم می دارد که در تنهایی مخالف جمع باشد، برای آن است که در ملاء نیکو کند، در تنهایی نیز چنان می کند و پندارد که از ریای ملاء برست و به حقیقت خود در تنهایی نیز مرایی باشد. ,

درجه چهارم و این پوشیده تر است آن که بداند که خشوع در خلاء و ملاء برای خلق به کار نیاید. شیطان وی را گوید، «از عظمت حق تعالی بازاندیش. مگر نمی دانی که کجا ایستاده ای؟» تا باز اندیشد و خاشع شود و در چشم مردمان آراسته شود. اگر چنان است که در خلوت این چنین خاطر بود بر دل وی به عادت درنیاید سبب این ریاست، ولکن شیطان وی را بدین دست بیرون آورد تا پوشیده بماند. چون از عظمت آن وقت یاد آورد که خلق را بیند به کار نیاید، بلکه باید که نظر همه خلق و نظر ستوری نزدیک وی برابر باشد، اگر هیچ فرق یابد هنوز از ریا خالی نیست. این مثال در ریا بگفتیم. در اغراض دیگر که پیش از این بگفته ایم همچنین تلبیس بسیار است. و هرکه این دقایق نشناسد مزدور بی مزد بود، جان می کند و آنچه می کند ضایع است، و در حق وی است این، «و بدالهم من الله مالم یکونوا یحتسبون». ,

بدان که خلق اندر این متفاوتند: کس بود که آن خواهد که همیشه در دنیا می بود. چنان که حق تعالی گفت، «یود احدهم لو یعمر الف سنه» و کس بود که خواهد که پیر شود و کس بود که یک سال امید بیش ندارد تدبیر سال دیگر نکند، و کس بود که روزی بیش امید ندارد، تدبیر فردا نکند. چنان که عیسی (ع) گفت، «اندوه روزی فردا مبرید، که اگر اجل مانده باشد، روزی مانده باشد، و اگر زندگانی نمانده باشد رنج روزی دیگران چه کشی؟» ,

و کس باشد که یک ساعت نیز امید ندارد، چنان که رسول (ص) تیمم کرد به وقت آب تاختن که نباید که به آب نرسد. و کس بود که مرگ در پیش چشم وی باشد و هیچ غایب نبود، چنان که رسول (ص) معاذ را پرسید از حقیقت ایمان وی. گفت، «هیچ گام برنگرفتم که نپنداشتم که دیگر برنگیرم». ,

و اسود حبشی نماز می کردی و از هر جایی می نگریدی. گفتندی چه می نگری؟ گفتی، «تا ملک الموت از کدام سو فراز آید». ,

و در جمله خلق در این متفاوتند و هرکه امید یک ماه بیش ندارد وی را فضل است آن که امید چهل روز دارد مثلا و اثر آن در معاملت وی پیدا آید که کسی را دو برابر باشد غایب. یکی تا ماهی دو رسد و یکی تا سالی. تدبیر کار این کند که تا ماهی می آید و در تدبیر آن دیگر تاخیر کند. پس هر کسی باشد که پندارد که کوتاه امل است، ولکن نشان آن شتاب و مبادرت است به عمل و به غنیمت داشتن یک نفس که مهلت می دهند. چنان که رسول (ص) گفت، «پنج چیز بیش از پنج چیز به غنیمت گیرید: «جوانی پیش از پیری و تندرستی پیش از بیماری و توانگری پیش از درویشی و فراغت پیش از شغل و زندگانی پیش از مرگ». و گفت، «دو نعمت است که بیشتر خلق مغبونند در آن: تندرستی و فراغت». ,

بدان که گروهی گفته اند که رضا به بلا و آنچه به خلاف هوا باشد ممکن نیست بلکه غایت آن صبر است و این خطاست، بلکه چون دوستی غالب شد رضا به خلاف هوا ممکن است از دو وجه: یکی آن که چنان مستغرق و مدهوش شود به عشق حق تعالی و دوستی آخرت ممکن نیست؟ و معلوم است که جمال صورت معانی در باطن عظیم تر است از جمال صورتهای ظاهر که به حقیقت پوستی است بر مزبله ای کشیده و چشم بصیرت که بدان جمال باطن دریابند روشن تر است از چشم ظاهر که غلط بسیار کند تا بزرگ را خرد بیند و دور را نزدیک. وجه دیگر آن که الم دیابد ولکن چون داند که رضای دوست وی در آن است بدان راضی باشد چنان که اگر دوست وی را فرماید که حجامت کن یا داوری تلخ خور، بدان راضی شود در شره آن که رضای دوست حاصل کند. پس هر که داند که رضای حق تعالی در آن است که به آنچه با وی کند رضا دهد و به درویشی و بیماری و بلا صبر کند، راضی شود، چنان که حریص دنیا بر رنج سفر و خطر دریا و کارهای دشخوار راضی بود. ,

و محبان بسیار بدین درجه رسیده اند. زن فتح موصلی را ناخن بشکست که بیفتاد بخندید. گفتند، «درد نیافتی؟» گفت، «شادی ثواب این آگاهی درد ببرد». سهل تستری علتی داشت، دارو نکردی. گفتند، «چرا دارو نکنی؟» گفت، «ای دوست ندانی که زخم دوست درد نکند؟» جنید گفت سری سقطی را گفتم که محب الم یابد؟ گفت، «نه»، گفتم، «و اگر به شمشیر بزنند؟» گفت، «نه و اگر هفتاد ضربت از شمشیر بزنند». ,

و یکی می گوید، «هر چه وی دوست دارد من دوست دارم و اگر خواهد که در دوزخ شوم بدان راضی باشم و دوست دارم». بشر می گوید، «یکی را در بغداد هزار چوب بزدند که سخن نگفت. گفتم، «چرا بانگ نکردی؟» گفت، «معشوق حاضر بود می نگرید». گفتم: اگر معشوق مهین را بدیدی چه کردی؟ یک نعره بزد و جان بداد.» بشر می گوید، «در بدایت ارادت به عبادان می شدم. مردی را دیدم مجذوم و دیوانه بر زمین افتاده و مورچگان گوشت وی می خوردند. سر وی بر کنار گرفتم و بر وی رحمت کردم. چون با هوش آمد گفت: این کدام فضولی است که خویشتن در میان من و خداوند من افگند؟» ,

و در قرآن معلوم است که آن زنان که در یوسف می نگریدند از عظمت و جلال وی دست ببریدند و خبر نداشتند. و در مصر قحط بود. چون گرسنه شدندی، به دیدار یوسف رفتندی، گرسنگی فراموش کردندی. این اثر جمال مخلوق است. اگر جمال خالق کسی را مکشوف شود چه عجب اگر از بلا بی خبر شود؟ مردی بود در بادیه که هر چه خدای تعالی حکم کردی گفتی خیر در آن است. سگی داشت که پاسبان رحل وی بود و خری که بار وی نهادی و خروسی که ایشان را بیدار کردی. گرگی بیامد و شکم خر بدرید. گفت، «خیر است» و سگ خروس را بکشت. گفت، «خیر است» و سگ نیز یه سببی دیگر هلاک شد. گفت، «خیر است». اهل وی اندوهگین شدند و گفتند، «هر چه می باشد، تو گویی خیر است. این چه خیر باشد که دست و پای ما این بود که هلاک شد؟» گفت، «باشد که خیرت در این باشد». پس دیگر روز برخاستند هر که گرد ایشان در بود همه را دزدان کشته بودند و کالا برده به سبب آواز خر و خروس و سگ و ایشان را بازنیافته بودند. گفت، «دیدی که خیرت خدای تعالی کس نداند؟» ,

و نیت در این از دو درجه اثر دارد: یکی آن که اصل وی به نیت درست آید. و دیگر آن که هرچند نیت بیشتر می شود ثواب مضاعف همی شود. و هرکه علم نیت بیاموزد به یک طاعت چند نیت نیکو بتواند کرد تا آن جمله طاعت شود. مثلا چون در مسجد اعتکاف کرد نیت کند که این خانه خدای است و هرکه در اینجا شود به زیارت خدای شده بود. که رسول (ص) گفته است، «هرکه در مسجد شد به زیارت خدای رفت». و حق است بر همه کس که زایر را اکرام کند. ,

دوم آن که انتظار دیگر نماز همی کند که در خبر است که منتظر نماز در نماز است. سیم آن که نیت کند که بدین چشم و گوش و زبان و دست و پای از حرکات بازدارد و این نوعی از روزه است. که در خبر است که نشستن در مسجد رهبانیت امت من است. چهارم آن که شغلها از خویشتن دور کند تا همگی خود به حق تعالی دهد و به فکر و ذکر مناجات مشغول شود. پنجم آن که از مخالطت و شر مردمان سلامت یابد. ,

ششم آن که اگر در مسجدی منکری بیند نهی کند و اگر خیری بیند بفرماید و اگر کسی نماز بد کند او را بیاموزد. هفتم آن که باشد که اهل دینی را بیند با وی برادری گیرد در دین. که مسجد آرامگاه دین است. هشتم آن که از خدای تعالی شرم دارد که در خانه وی گناه کند و بد اندیشد و بدین قیاس کن جمله طاعات را که در هر یکی نیت بسیار تون کرد تا ثواب مضاعف شود. ,

بدان که اعمال سه قسم است: طاعات و معاصی و مباحات و باشد که از این که رسول (ص) گفت، «الاعمال بالنیات» پندارند که معصیت نیز به نیت خیر از جمله خیرات شود و این خطاست. بلکه این قسم نیت را در وی اثر نیست، ولکن نیت بد وی را خبیث تر گرداند. مثال ین چنان است که کسی غیبت کند برای شادی دل کسی یا مسجد و رباط و مدرسه کند از مال حرام و گوید نیت من خیر است و این قدر نداند که قصد خیر کردن به شری دیگری باشد. اگر داند خود فاسق است و اگر پندارد که این خیری است هم فاسق است که طلب علم فریضه است و بیشتر هلاک خلق از جهل است. ,

و از این گفت سهل تستری که هیچ معصیت عظیم تر از جهل نیست. و جهل به جهل از جهل عظیمتر که چون نداند که نداند هرگز نیاموزد و آن حجاب و سد وی گردد. و همچنین تعلیم کردن شاگردی را که دانی مقصود وی آن است تا از قضا و اوقاف و مال ایتام و مال سلطان دنیا به دست آورد و به مباحات و منافست مشغول شود حرام است. و اگر مدرس گوید: نیت من نشر علم است اگر وی در فساد به کار دارد من ماخوذ نیت خویش باشم. این جهل محض باشد و همچون کسی باشد که شمشیری به کسی بخشد که راه زند و انگور به کسی بخشد که خمر کند. و گوید مقصود من سخاوت است و خدای تعالی هیچ خلق دوست تر از سخاوت ندارد. ,

این از جهل وی بود، بلکه چون داند که راه خواهد زدن شمشیر از دست وی بیرون باید کرد. چگونه روا بود که به وی دهد؟ و همه سلف به خدای تعالی پناهیده اند از عالم فاجر و هر شاگردی که از وی اثر معصیت دیده اند مهجور بکرده اند تا احمد بن حنبل شاگردی قدیم را مهجوری کرد به سبب آن که بیرون سرای در کاهگل گرفت و گفت یک ناخن از شاهراه مسلمانان فراگرفتی نشاید علم آموختن. پس معصیت به نیت نگردد، بلکه خیر از آن بود که فرمان بر آن بود. ,

همانا گویی که معرفت در دل بود و دیدار در چشم. این چگونه بود؟ بدان که دیدار را دیدار از آن گفته اند که به کمال رسیدن خیال بود. نه بدان که در چشم بود که اگر دیدار در پیشانی آفریدندی هم دیدار بودی. پس در جای وی آویختن فضول بود، بلکه چون لفظ دیدار آمده است و ظاهر آن چشم است باید که اعتقاد کنی که در آخرت چشم را اندر آن نصیب بود و بدانی که چشم آخرت نه چون چشم دنیا بود که این چشم جز به جهت نبیند و آن چشم بی جهت بیند. ,

و بیش از این روا نیست عامی را که از این گوید و بحث کند. که این بر قدر قوت وی نیست. که در درودگری کار بوزینه نیست. و هر دانشمند که رنج در فقه و حدیث و تفسیر برده است در این معنی هم عامی است و این نه کار وی است، بلکه آن که رنج در کلام برده است هم در حقیقت این عامی است، چه متکلم شحنه و بدرقه عامی است، تا آنجا که عامی اعتقاد کرده است وی به حدیث بر وی نگاه دارد و شر مبتدع از وی دفع می کند و راه آن در جدل بداند، اما معرفت خود گویی دیگر است و اهل آن گروهی دیگرند و چنین سخن نه در خور این کتاب است. آن اولیتر که بدین اقتصار کنیم. ,

بدان که این چنان مشکل است که گروهی انکار کرده اند در حق خدای تعالی. شرح این مهم بود، اگرچه سخن در این باریک است و هرکسی نداند و فهم نکند، ولکن ما به مثالها چنان روشن کنیم که هر کسی که جهد کند فهم کند: ,

بدان که اصل دوستی پیشتر بباید شناخت که چیست. بدان که معنی دوستی میل طبع است به چیزی که خوش بود، اگر آن میل قوی باشد آن را عشق گویند.و دشمنی نفرت طبع است از چیزی که ناخوش بود و آنچه که خوش و ناخوش نبود دوستی و دشمنی نبود. اکنون باید که بدانی که خوشی چه بود. بدانکه چیزها در حق طبع بر سه قسم است: بعضی آن است که موافق طبع توست و با آن بسازد، بلکه تقاضای آن می کند، آن موافق را خوش گویند و بعضی است که ناموافق و ناسازگار است و برخلاف مقتضی طبع است، آن را ناخوش گویند و آنچه نه موافق بود و نه مخالف، نه خوش گوییم و نه ناخوش. ,

اکنون باید که بدانی که هیچ چیز تو را خوش نیاید تا از آن آگاهی نیابی و آگاه بودن از چیزها به حواس بود و به عقل. و حواس پنج است و هریکی را لذتی است و به سبب آن لذت وی را دوست دارند، یعنی که طبع بدان میل کند: لذت حاسه چشم در صورتهای نیکوست و در سبزه و آب روان و مثل این، لاجرم این را دوست دارند. و لذت گوش در آوازهای خوش است و موزون. و لذت شم در بویهای خوش و لذت ذوق در طعم ها و لذت لمس در مملوسات نرم. و این همه محبوب است یعنی که طبع را بدان میل است و این همه بهایم را باشد. ,

اکنون بدان که حاسه ششم هست در دل آدمی که آن را عقل گویند و نور گویند و بصیرت گویند، هر عبارت که خواهی می گوی. آنچه آدمی بدان ممیز است از بهایم، وی را نیز مدرکات است که آن وی را خوش آید و آن محبوب وی باشد، چنان که این دیگر لذات موافق حواس و محبوب حواس بود. ,

بدان که پنهان داشتن بیماری شرط توکل است، بلکه اظهار و گله کردن مکروه است، الا به عذری، چنان که طبیب را گوید و یا خواهد که ضعف خویش اظهار کند و رعونت و جلدی را یکسو نهد، چنان که علی (ع) را پرسیدند در بیماری که، بهتر هستی و به خیر هستی؟ گفت نه. در یکدیگر نگاه کردند و تعجب داشتند. گفت، «پس با خدای تعالی جلدی و مردی نمایم؟» این به حال وی لایق بود که با آن قوت و بزرگی و عجز خویش می نماید و از این بود که گفت، «یارب! صبر روزی کن». و رسول (ص) گفت، «از خدای تعالی عافیت خواه بلا مخواه». پس چون عذری نبود، اگر بیماری اظهار کند بر سبیل شکایت حرام بود و اگر شکایت نبود روا باشد، ولکن اولی تر دست بداشتن بود که باشد که در وی زیادتی گوید و باشد که گمان گله افتد. و گفته اند که ناله بر بیمار بنویسند که آن اظهاری باشد. و ابلیس از ایوب (ع) هیچ نیافت مگر ناله. و فضیل بن عیاض و بشر و وهب بن الورد چون بیمار شدندی در سرای ببستندی تا کسی نداند و گفتندی نخواهیم که کسی به عیادت ما آید که آنگاه گله باید کرد از بیماری. ,

بدان که علاج بر سه وجه است: یکی قطعی که علاج گرسنگی به نان و علاج تشنگی به آب و علاج آتش که در جایی افتد بدان که آب بر وی زنی، دست بداشتن این از توکل نیست، بلکه حرام است. دوم آن که نه قطعی باشد و نه ظنی، ولکن محتمل بود که اثر کند، چون افسون و فال است که آن را طیره گویند. ,

درجه سیم میان این هر دو درجه است: آن که قطعی نبود، ولکن غالب ظن بود چون فصد و حجامت و مسهل خوردن و علاج گرمی به سردی و علاج سردی به گرمی دست بداشتن. این حرام نیست و شرط توکل نیز نیست و بود که در بعضی از احوال کردن آن از ناکردن اولی تر بود و در بعضی ناکردن اولیتر. و دلیل بر آن که شرط توکل ترک این نیست قول رسول(ص) است و فعل وی. ,

اما قول آن که گفت، «با بندگان خدای تعالی دارو به کار دارید»، و گفت، «هیچ علت نیست که نه آن را دارویی است مگر مرگ را، لکن باشد که دانند و باشد که ندانند»، و پرسیدند که دارو و افسون قدر خدای تعالی بگرداند؟» گفت، «این نیز از قدر بود». و گفت، «به هیچ قوم از ملایکه برنگذشتم که نگفتند امت خویش را حجامت فرمای» و گفت، «هفدهم ماه و نوزدهم و بیست و یکم حجامت کنید که نباید که غلبه خون شما را هلاک کند». بگفت که خون سبب هلاک است به فرمان خدای تعالی و فرق نیست میان آن که خون از تن بیرون کنید یا مار از جامه یا آتش از خانه فرو کشید که این همه اسباب هلاک است و ترک این شرط توکل است. و گفت، «حجامت سه شنبه هفدهم ماه علت یک ساله ببرد». و این در خبری به قطع روایت کرده اند و سعد بن معاذ را فصد فرمود و علی (ع) را چشم درد بواد، گفت، «از این مخور» یعنی رطب. و «از این خور» یعنی برگ چغندر به کشک جو پخته. و صهیب را گفت، «خرما خوری و چشم درد؟» گفت، «به دیگر جانب می خورم». بخندید. ,

و اما فعل وی آن است که هر شبی سرمه در چشم کردی و هر سالی دارو خوردی و چون وحی آمدی سر او به درد آمدی، در سر حنا بستی، و چون جائی ریش شدی حنا بر آن نهادی و وقت بودی که خاک برکردی. و این بسیار است و طلب النبی کتابی است که کرده اند. و موسی (ع) را علتی پدید آمد. بنی اسرائیل گفتند که داروی این فلان است. گفت، «دارو نکنم تا وی عافیت فرستد». آن علت دراز بکشید. گفتند، «داروی این معروف است و مجرب است و در حال به شود». گفت، «نخواهم». علت بماند. وحی آمد که به عزت من تا دارو نخوری عافیت نفرستم. بخورد و بهتر شد. چیزی در دل وی افتاد. وحی آمد که خواستی که حکمت من به توکل خویش کنی؟ منفعتها در داروها که نهاد جز من؟ ,

بدان که هر سبب که قطعی یا عالی است از راه آن برخاستن شرط نیست در توکل بلکه اگر متوکل در خانه بندد و قفل برنهد تا دزد کالا نبرد توکل باطل نشود و اگر سلاح برگیرد و از خصم حذر کند هم چنین و اگر حبه برگیرد تا در راه سرما نیاید همچنین. و اگر سیر خورد مثلا تا حرارت باطن در راه اثر سرما کمتر کند، این چنین اسباب دقیق مناقض توکل بود همچون داغ و افسون، اما آنچه از اسباب ظاهر است دست بداشتن آن شرط نیست. ,

اعرابیی در پیش رسول(ص) آمد. گفت، «اشتر چه کردی؟» گفت، «بگذاشتم و توکل کردم». گفت، «ببند و توکل کن» اما اگر رنجی رسد از آدمی، احتمال کردن و دفع ناکردن از توکل است، چنان که خدای تعالی گفت، «ودع اذیهم و توکل علی الله»، و گفت، «ولنصربن علی ما اذیتمونا و علی الله فلیتوکل المتوکلون». اما اگر رنج از مار و کژدم و سباع بود نشاید، دفع باید کرد. پس هر که سلاح برگرفت در حذر کردن از عدو متوکل بدان بود که اعتماد بر قوت و سلاح نکند و چون بر در قفل نهاد اعتماد بر قفل نکند که بسیار قفل باشد که دزد را دفع نکند و نشان متوکل آن بود که اگر با خانه شود دزد کالا برده باشد. راضی بود به قضای خدای تعالی و رنجور نشود. بلکه چون بیرون شود به زبان حال گوید که قفل نه برای آن بر می نهم تا قضای تو دفع کند، لکن تا سنت تو را موافقت کنم. بارخدایا! اگر کسی را بدو این مال تسلط کنی راضیم، به حکم آن که ندانم که این برای روزی دیگری آفریدی و به عاریت به من سپردی یا به من آفریدی؟ پس اگر در خانه بندد و چون بازآید کالا در خانه نبیند و رنجور شود، فایده وی آن است که بدانست که توکل وی درست نیست و آن عشوه بود که نفس وی می داد، اما اگر خاموش بود و گله نکند باری درجه صبر بیافت. و اگر در شکایت کردن ایستد و در طلب دزد استقصا نماید از درجه صبر نیز بیفتاد و بدانست که وی نیز نه از صابران است و نه از متوکلان تا باری دعوی در باقی کند و این فایده تمام باشد که از دزد حاصل آید. ,

سوال: اگر کسی گوید که اگر بدان محتاج نبودی در نبستی و نگاه نداشتی، چون نگاه داشت برای حاجت و بردند چگونه ممکن گردد که رنجور نشود؟ ,

جواب: آن است که بدان ممکن گردد تا خدای تعالی بدو داده بود گمان می برد که مگر خیرت وی در آن است که این با وی بود. و نشان این آن که خدای تعالی به وی داده بود و اکنون خیرت وی در آن است که با وی نبود و نشان این آن که از وی بازستد، پس به خیرت خویش در هر دو حال شاد شود. گوید اگر نه آنستی که می داند که زیان من در آن است بازنگرفتی و تا این ایمان نباشد توکل درست نباشد و حدیث بی اصل بود. ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی