14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

بدان که مرگ کاری عظیم است و خطری بزرگ و خلق از آن غافلند. و اگر یاد کنند در دل ایشان بس اثری نکند که دل به مشغله دنیا چنان مستغرق باشد که چیزی دیگر را جای نمانده باشد. و از این بود که از ذکر و تسبیح نیز لذت نیابد. پس علاج آن بود که خلوتی طلب کند و یک ساعت دل این کار را فارغ کند، چنان که کسی که در بادیه بخواهد شد تدبیر آن را در دل از دیگر چیزها فارغ کند و با خویشتن گوید که مرگ نزدیک رسید و باشد که امروز بود. و اگر تو را گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی که در آن دهلیز چاهی است یا سگی در راه است یا هیچ خلل نیست، زهره تو بشود. آخر پوشیده نیست که کار تو پس از مرگ و خطر تو در گور کمتر از این نیست. غفلت از این چه دلیری است؟ ,

و علاج بهترین آن بود که در اقران خویش نگرد که مرده اند و از صورت یاد آورد که در نیا هر یکی در منصب و کار خویش چگونه بودند. و اندوه و شادی ایشان در دنیا به چه مبلغ بود و غفلت ایشان از مرگ چگونه بود. پس ناگاه و ناساخته اشخاص، مرگ بیامد و ایشان را بربود و اکنون در گور اندیشه کن که صورت ایشان چگونه است و اعضای ایشان چگونه از هم فرو شده است و کرم در گوشت و پوست و چشم و زبان ایشان چه تصرف کرده است. ایشان بدین حال شدند و وارث ایشان مال قسمت کرده و خوش می خورند و زن ایشان با شوهر دیگر تماشا می کند، وی را فراموش کرده. پس از یک یک اقران خویش بیندیشد و از تماشا و خنده و غفلت و مشغولی ایشان به تدبیر کاری که بیست سال بدان نخواستند رسید و از آن رنج بسیار می کشیدند و کفن ایشان در دکان گازر شسته و ایشان از آن بی خبر. پس با خویشتن گوید که تو نیز همچون ایشانی و غفلت و حرص و حماقت تو هم چون غفلت ایشان است. تو را این دولت برآمد که ایشان از پیش شدند تا عبرت گیری، «فان السعید من وعظ بغیره». ,

نیکبخت آن است که وی را به دیگری پند دهد. پس در دست و پای و انگشتان خویش و در چشم و زبان خویش اندیشه کند که همه از یکدیگر جدا خواهد شد هرچه زودتر و علف کرم و حشرات زمین خواهد بود و صورت خویش در گور در خیال خویش آورد. مرداری گندیده و تباه شده و از هم فرو شده. این و امثال این هر روز یک ساعت با خویشتن می گوید تا باشد که باطن وی از مرگ آگاهی یابد که یاد کرد به ظاهر در دل اثری ندارد و آدمی همیشه می دیده است که جنازه می برند و همیشه خویشتن را نظارگی مرگ دیده است پندارد که همیشه نظاره مرگ خواهد کرد و خویشتن را هرگز مرده ندیده است و هرچه ندیده باشد در وهم وی نیاید. ,

و رسول (ص) از این گفت در خطبه که راست گویی این مرگ نه بر ما نبشته اند. و این جناره ها که همی برند راست گویی مسافرانند که زود باز خواهند آمد. ایشان را در خاک همی کنیم و میراث ایشان همی خوریم و از خویشتن غافل. و بیشتر سبب یاد کردن طول امل است و اصل همه فسادها وی است. ,

بدان که هرکه در دل خویش صورت کرد که زندگانی بسیار خواهد یافتن تا دیری بزید و مرگ وی نخواهد بود، از وی هیچ کار دینی نیاید که وی می گوید با خویشتن که روزگار در پیش است هرگاه که خواهی می توان کرد، در حال راه آسایش گیر. و چون مرگ خویش نزدیک پندارد همه حال به تدبیر مشغول باشد و این اصل همه سعادتهاست. رسول (ص) ابن عمر را گفت، «بامداد که برخیزی با خویشتن مگوی که شبانگاه را زنده باشی. و از زندگانی زاد مرگ بستان و از تندرستی زاد بیماری برگیر که ندانی که فردا نام تو نزد خدای تعالی چه خواهد بود». و گفت (ص)، «از هیچ چیز بر شما نمی ترسم که از دو خصلت: از پس هوا شدن و امید زندگانی دراز داشتن»، و اسامه چیزی خرید به نسیه تا یک ماه. رسول (ص) گفت، «عجب نماید از اسامه که تا یک ماه چیز خریده است، ان اسامه لطویل الامل، نهمار دراز امید است در زندگانی. بدان خدای که نفس من به دست وی است که چشم برهم نزنم که نپندارم که پیش از برهم نهادن مرگ در آید. و هیچ لقمه در دهان ننهم که نپندارم که به سبب مرگ در گلوی من بخواهد ماند». و آنگاه گفت، «یا مردمان! اگر عقل دارید خویشتن مرده انگارید که به خدایی که جان من به دست وی است که آنچه شما را وعده کرده اند بیاید و از آن خلاص نباید». و رسول (ص) چون آب تاختن کردی در وقت تیمم کردی. گفتندی، «آب نزدیک است»، گفت، ننباید که تا آن وقت زنده نباشم». ,

و عبدالله بن مسعود می گوید که رسول (ص) خطی مربع بکشید و در میان آن خطی راست و از هردو جانب آن خط خطهای خرد بکشید و گفت این خط در درون مربع آدمی است. و این خر مربع اجل است گرد وی گرفته که از وی نجهد و این خط های خرد از هر دو جانب آفت و بلاست بر راه وی که اگر از یکی بجهد از دیگری نجهد، تا آنگاه که بیفتد در افتادن مرگ و آن خط بیرونی مربع امل و امید وی است که همیشه اندیشه کاری کند که آن در علم خدای تعالی پس از اجل وی خواهد بود. ,

و رسول (ص) گفت، «آدمی هر روز پیرتر می شود و دو چیز از وی جوان می شود: بایستِ مال و بایست عمر»، و در خبر است که عیسی (ع) پیری را دید بیل در دست و کار می کرد. گفت، «بارخدایا! امل از دل وی بیرون کن». بیل از دست وی بیفتاد و بخفت. چون ساعتی بود گفت، «بارخدایا! امل با وی ده». پیر برخاست و در کار ایستاد. عیسی از وی بپرسید که این چه بود؟ گفت، «در دل من آمد که چرا کار می کنی؟ پیر شده ای؟ زود بمیری». بیل بنهادم. پس دیگر بار در دل من آمد که لابد تو را نان باید تا بمیری، باز برخاستم. ,

و رسول (ص) گفت، «خواهید که در بهشت شوید؟» گفتند، «خواهیم»، گفت، «امل کوتاه کنید و مرگ در پیش چشم خویش دارید پیوسته و از خدای تعالی شرم دارید چنان که حق وی است». پیری از ری نامه ای بنبشت به کسی که اما بعد، دنیا خواب است و آخرت بیداری و در میانه مرگ. و هرچه ما در آنیم همه اضغاث احلام و السلام. ,

بدان که آدمی زندگانی دراز در دل خویش صورت کرده است از دو سبب: یکی جهل و یکی دوستی دنیا. اما دوستی دنیا چون غالب شد مرگ دوست وی را از وی بستاند، وی را دشمن دارد و موافق وی نبود و آدمی هرچه موافق وی نباشد از خویشتن دور می اندازد و خویشتن را عشوه می دهد و همه در دل خویش آن صورت کند که بر وفق آروزی وی بود، پس همیشه زندگانی و مال و زن و فرزند و اسباب دنیا با خیال خود تقدیر می کند که بر جای باشد و مرگ را که مخالف آرزوی وی است فراموش کند. اگر وقتی به خاطر وی درآید تسویف کند و گوید، «ای مرد! روزگار در پیش است. کار مرگ بتوان ساخت». چون بزرگ بباشد گوید، «ای مرد صبر کن تا پیری». چون پیر شود گوید، «چندان که این عمارت تمام شود و این فرزند را جهاز سازی و دل از وی فارغ کنی و این ضیاع را آب بیرون کنی تا دل از قوت فارغ شود تا لذت عبادت یابی، و این دشمن را که شماتت کرده است مالش دهی». و همچنین تاخیر می کند تا فارغ شود و از هر شغلی ده شغل دیگر نیز تولد کند. ,

و آن ابله نداند که از دنیا هرگز فراغت نبود الا به ترک وی. و پندارد که وقتی فارغ خواهد شد، هم چنین هر روز تاخیر می کند تا ناگاه مرگ در رسد و حسرت بماند. و از این است که بیشتر فریاد اهل دوزخ از تسویف است و اصل این همه حب دنیاست و غفلت از این که رسول (ص) گفت، «هرکه را می خواهی دوست می دار که از تو بازخواهند ستدن!» ,

و اما جهل آن است که بر جوانی اعتماد کند و این قدر نداند که تا پیری بمیرد هزار کودک و جوان بمیرد. و در شهر عده پیران کمتر باشد از آن که به پیری نرسند الا اندکی. و دیگر آن که اندر تندرستی مرگ مفاجا بعید پندارد و این مقدار نداند که اگر مرگ مفاجا نادر است، بیماری مفاجا نادر نیست. که همه بیماریها مفاجا باشد. چون بیمار آمد مرگ که بیماری باشد نادر نیست. پس همیشه نقد بر مرگ می کند در پیش خویش اما چون آفتاب، نه چون سایه که در پیش وی می رود همیشه که هرگز در وی نرسد. ,

بدان که علاج دفع سبب بود. چون سبب بدانستی به دفع آن مشغول باشی. اما سبب دوستی دنیا را علاج بدان کند که گفته ایم در کتاب حب دنیا و در جمله هرکه دنیا را بداند دنیا را دوست ندارد که بداند که لذت وی روزی چند است که به مرگ ناچار باطل شود و آنگاه در حال منغص و مکدر است و از رنج خالی نیست و هرگز کسی را صافی نشده است و هرکه از طول آخرت بیندیشد و از مختصری عمر داند که فروختن آخرت به دنیا هم چنان بود که کسی درمی در خواب دوست تر دارد از دیناری در بیداری، که دنیا چون خوابی است: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا». و اما جهل را علاج به فکر صافی و معرفت حقیقی کند که بداند که مرگ چون که به دست وی نیست آن وقت بیاید که خواهد تا بر جوانی اعتماد نکند یا بر کاری دیگر. ,

بدان که خلق اندر این متفاوتند: کس بود که آن خواهد که همیشه در دنیا می بود. چنان که حق تعالی گفت، «یود احدهم لو یعمر الف سنه» و کس بود که خواهد که پیر شود و کس بود که یک سال امید بیش ندارد تدبیر سال دیگر نکند، و کس بود که روزی بیش امید ندارد، تدبیر فردا نکند. چنان که عیسی (ع) گفت، «اندوه روزی فردا مبرید، که اگر اجل مانده باشد، روزی مانده باشد، و اگر زندگانی نمانده باشد رنج روزی دیگران چه کشی؟» ,

و کس باشد که یک ساعت نیز امید ندارد، چنان که رسول (ص) تیمم کرد به وقت آب تاختن که نباید که به آب نرسد. و کس بود که مرگ در پیش چشم وی باشد و هیچ غایب نبود، چنان که رسول (ص) معاذ را پرسید از حقیقت ایمان وی. گفت، «هیچ گام برنگرفتم که نپنداشتم که دیگر برنگیرم». ,

و اسود حبشی نماز می کردی و از هر جایی می نگریدی. گفتندی چه می نگری؟ گفتی، «تا ملک الموت از کدام سو فراز آید». ,

و در جمله خلق در این متفاوتند و هرکه امید یک ماه بیش ندارد وی را فضل است آن که امید چهل روز دارد مثلا و اثر آن در معاملت وی پیدا آید که کسی را دو برابر باشد غایب. یکی تا ماهی دو رسد و یکی تا سالی. تدبیر کار این کند که تا ماهی می آید و در تدبیر آن دیگر تاخیر کند. پس هر کسی باشد که پندارد که کوتاه امل است، ولکن نشان آن شتاب و مبادرت است به عمل و به غنیمت داشتن یک نفس که مهلت می دهند. چنان که رسول (ص) گفت، «پنج چیز بیش از پنج چیز به غنیمت گیرید: «جوانی پیش از پیری و تندرستی پیش از بیماری و توانگری پیش از درویشی و فراغت پیش از شغل و زندگانی پیش از مرگ». و گفت، «دو نعمت است که بیشتر خلق مغبونند در آن: تندرستی و فراغت». ,

بدان که اگر آدمی را هیچ چیزی فرا پیش نیست مگر سکرات مرگ و جان کندن و شدت آن. بایستی اگر عقل داشتی از بیم آن از دنیا هیچ لذت نیافتی که اگر ترسد که ترکی از در خانه درخواهد آمد که وی را یک دبوس بزند، از خوردن و خفتن لذت نیابد از بیم آن و باشد که خود نیاید. ,

و آمدن ملک الموت و جان ستدن یقین است و این همانا هول تر است از دبوس ترکان، ولکن تا نرسیدن از این غفلت است. و رنج جان کندن چنان است که همه اتفاق کرده اند که صعب تر از آن باشد که کسی را به شمشیر پاره کنند یا او را از میان به دو نیم کنند، برای آن که درد جراحت از آن است که آنجا که جراحت رسد آگاهی به روح دهد و پیدا بود که چه مقدار روح را بیند شمشیر در محل جراحت، و درد آتش از آن زیادت بود که وی به همه اجزا در شود و جان کندن دردی است که در نفس روح پدیدار آید که همه اجزای وی در آن مستغرق شود، و خاموشی آن کس از بی طاقتی بود که زبان از صعبی آن گنگ شود و عقل مدهوش گردد، ولکن کس داند که چشیده باشد یا به نور نبوت پیش از چشیدن بیند. ,

چنان که عیسی (ع) می گوید، «یا حواریان! دعا کنید تا خدای سبحانه و تعالی جان کندن بر من آسان کند که چندان از مرگ می ترسم که از بیم مرگ بمیرم». و رسول (ص) ما در آن وقت می گفت، «اللهم هون علی محمد سکرات الموت». و عایشه می گوید، «جان کندن آسان بود بدان هیچ امید ندارم. از صعبی جان کندن رسول (ص) که دیدم و در آن وقت می گفت، «این ارواح از میان استخوان و پی من بیرون آوری. بر من آسان گردان این رنج را و رسول (ص) صفت درد آن همی کرد و می گفت: هم چون سیصد ضربت است به شمشیر هر جان کندنی». و گفت، «آسان ترین مرگ هم چون خسک است که در پشم آویزد که ممکن نبود که به آسانی از وی بیرون آید». ,

و رسول (ص) ما در پیش بیماری شد و بیمار در نزع بود، گفت، «من دانم که وی در چیست. هیچ رگ نیست بر تن وی که نه در وی جداگانه دردی است». و علی می گوید، «جنگ کنید تا کشته شوید که هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر از جان کندن». و گروهی از انبیای بنی اسرائیل به گورستانی بگذشتند. دعا کردند تا یکی را خدای تعالی زنده کرد، برخاست و گفت، «یا مردمان! چه خواستید از من! پنجاه سال است تا مرده ام و هنوز تلخی جان کندن با من است». و در اثر است که مومن را که درجات مانده باشد که به عمل خویش بدان نرسیده باشد جان کندن بر وی دشخوار کنند تا بدان رسد و کافر که نیکویی کرده باشد به عوض آن جان کندن بر وی آسان کنند تا هیچ حاجتی نماند وی را. و در خبر است که چون موسی (ع) را وفات رسید، حق با وی گفت، «خویشتن در مرگ چون یافتی؟» گفت، «چون مرغ زنده که بریان کنند نه بتواند پرید و نه بمیرد چنان که شاخی پرخار درون جامه کسی کنند و هر خاری در رگی آویزد و مردی قوی آن خار می کشد». ,

بدان که بیرون از این سه داهیه هول در پیش است: یکی آن که صورت ملک الموت بیند. و در خبر است که ابراهیم (ع)، ملک الموت را گفت، «خواهم که در آن صورت که جان گناهکاران بستانی تو را بینم». گفت، «طاقت نداری»، گفت، «لابد است»، خویشتن بدان صورت به وی نمود. شخصی دید سیاه و گنده، مویها برپای خاسته و جامه های سیاه پوشیده و دود و آتش از بینی و دهان وی بیرون می آید. ابراهیم از هوش بشد و بیفتاد. چون با عقل آمد با صورت خویش شده بود. گفت، «یا ملک الموت! اگر عاصی پیش از صورت تو نخواهد دیده بسنده است». و بدان که مطیعان از این هول رسته باشند، وی را بر نیکوترین صورت بینند، چنان که اگر هیچ راحت نخواهد دید مگر جمال صورت وی کفایت بود. ,

و سلیمان بن داوود (ع) گفت ملک الموت را که چرا میان مردمان عدل نکنی؟ یکی بزودی می بری و یکی را بسیار می گذاری؟ گفت، «این به دست من نیست. بر نام هر یکی صحیفه ای به دست من دهند. چنان که فرمایند می کنم». ,

وهب بن منبه گوید، پادشاهی یک روز نشست. جامه می درپوشید. صد گونه جامه بیاوردند، تا آنچه نیکوتر بود برنشست. پس در موکبی عظیم بیرون آمد و از کبر به هیچ کس نمی نگرید. ملک الموت بر صورت درویشی شوخگن جامه پیش وی آمد و بر وی سلام کرد. جواب نداد. لگام اسب وی بگرفت. گفت، «دست بدار مگر نمی دانی چه می کنی؟» گفت، «مرا حاجتی است»، گفت، «صبر کن تا فرود آیم». گفت، «نه اکنون»، گفت، «بگوی». سر فراگوش وی برد و گفت، «منم ملک الموت. آمده ام تا همین ساعت جانت بستانم». پادشاه را رنگ از روی بشد. گفت، «چندان بگذار تا با خانه شوم و زن و فرزند را وداعی کنم». مهلت ندارد و در حال جانش بستد و از اسب بیفتاد. ,

و ملک الموت (ع) از آنجا برفت. مومنی را دید، گفت، «با تو رازی دارم». گفت، «چیست؟» گفت، «منم ملک الموت». گفت، «مرحبا، دیری است در انتظار توام و هیچ کس عزیزتر از تو نزدیک من نخواست آمدن. هین جان برگیر». گفت، «اول حاجتی و کاری که داری بگذار». گفت، «من هیچ کار مهم تر از این ندارم که خداوند خویش را بینم. اکنون بر آن حال که تو خواهی جان من برگیر». و گفت، نصبر کن تا طهارت کنم و نماز کنم در سجود جان من برگیر». چنان کرد. ,

رسول (ص) گفت، «در آن وقت که مرده را در گور نهند گور گوید، «ویحک یابن، به آدم، به چه غره شدی به من؟ ندانستی که من خانه محتنم و خانه ظلمتم و خانه تنهائیم و خانه کَرَمم؟ به چه فریفته شدی که بر من می گذشتی متحیر وار یک پای پیش می نهادی و یکی پس؟» اگر مصلح بود کسی از وی جواب دهد که چه گویی یا گور؟ که وی به صلاح بود و امر معروف و نهی منکر کرد. گوید لاجرم بر وی بوستان کردم سبز. آنگاه تن وی نوری گردد و روح وی به آسمان شود. و در اثر است که مرده را در گور نهند و عذاب کنند. همسایگان وی آواز دهند که یا متخلف! تو باری باز پس ماندی و ما از پیش بیامدیم. چرا به ما عبرت نگرفتی. ندیدی که ما بیامدیم و اعمال ما منقطع شد و تو مهلت یافتی؟ چرا آنچه ما را فوت شد تو تدارک نکردی؟ و هم چنین همه گوشهای زمین ندا کنند که ای فریفته دنیا! چرا عبرت نگرفتی به کسانی که از پیش تو برفتند و هم چون تو فریفته شده بودند؟ و در خبر است که بنده شایسته را چون در گور نهند کردارهای نیکو گرد بر گرد فرو گیرند و وی را نگاه می دارند. چون ملایکه عذاب از جانب پای درآیند نماز پیش آید و گوید، «بسیاری بر پای ایستاده است برای خدای». و چون از جانب سر درآیند روزه گوید، «نه بسیار تشنگی کشیده است در دنیا». و چون از جانب تن درآید، حج و غزا گویند، «نه. رنج بسیار کشیده است به تن». و چون از جانب دست درآید صدقه گوید، «دست از وی بدارید که بدین دست صدقه بسیار داده است». ملایکه گویند، «خوش و مبارکت باد». بازگردند و ملایکه رحمت بیایند. وی را فرشی از بهشت بیاورند و بیفکنند و گور بر وی فراخ کنند چندان که چشم برسد و قندیلی از بهشت بیاورند تا در نور آن می بود تا روز قیامت. ,

و عبدالله بن عبید گوید که رسول (ص) گفت که مرده را در گور نهند آواز پای مردمان می شنود که از پس جنازه فراز آمده باشند و هیچ کس با وی سخن نگوید، مگر گور. گوید، «نه بسیار با تو بگفته بودند از صفت و هول تنگی من، چه ساخته ای برای من؟» ,

رسول (ص) گفت، «چون بنده بمیرد دو فرشته بیایند بر وی سیاه و به چشم ازرق. یکی را نام منکر و یکی را نکیر. گویند، «چه می گفتی در پیغامبر؟» اگر مومن بود گوید، «بنده و رسول خدای بود. گواهی دهم که خدای یکی است و محمد رسول وی است». هفتاد ارش در هفتاد ارش گور بر وی فراخ کنند و روشن و پرنور، و گویند، «بخسب خفتی عروس وار چنان که هیچ چیز تو را بیدار نکند مگر آن که دوست تر داری». و اگر منافق بود گوید، «ندانم. می شنیدم از مردمان که چیزی می گفتند. من نیز می گفتم». پس زمین را گویند تا بر وی تنگ فراهم آید چنان که پهلوها به هم رسند و هم چنان در عذاب می بود». ,

و رسول (ص) عمر را گفت که یا عمر! چگونه بینی خویشتن را که چون بمیری و تو را گوری چهار گز در یک گز بکنند. آنگاه تو را بشویند و در کفن کنند و در گور نهند و خاک بر سر کنند تا پر شود و بازگردند. و آنگاه منکر و نکیر بیایند آواز ایشان چون رعد و چشمهای ایشان چون برق، مویها در زمین می کشند و به دندان خاک گور می شورند و تو را فرا جنبانند؟» گفت، «یا رسول الله! عقل با من باشد؟» گفت، «باشد»، گفت، «پس باک ندارم و ایشان را کفایت کنم». و در خبر است که دو جانور بر کافر مسلط بکنند در گور. هردو کور و کر و در دست هر یکی عمودی از آهن ستبراء و چون دلو که اشتران را بدان آب می دهند، می زنند وی را تا قیامت نه چشم دارند که وی را بینند تا رحمت کنند و نه گوش دارند که آواز وی بشنوند. ,

و عایشه می گوید که رسول (ص) گفت که گور را افشاردنی است که مرده را بیفشارد. و اگر هیچ کس از آن برستی سعد بن معاذ. و انس گوید که زینت دختر مصطفی (ص) فرمان یافت. وی را در گور نهاد و روی وی زرد شد عظیم، چون بیرون آمد و رنگ وی باز جای شد، گفتم، «یا رسول الله! این چه حال بود؟» گفت، «از افشردن گور و عذاب آن یاد کردم. مرا خبر دادند که بر وی آسان بکردند». و باز این فشاردنی بیفشارد گور وی را که بانگ وی همه جهان بشنیدند. رسول (ص) گفت، «عذاب کافر در گور آن بود که نود و نه اژدها بر وی گمارند. دانی که اژدها چه بود؟ نود و نه مار بود که هریکی نه سر دارد. وی را می گزند و می لیسند و در وی می دمند تا روز قیامت». ,

و رسول (ص) گفت، «گور اول منزل آخرت است اگر آسان بود آنچه از پس آن بود آسان تر و اگر دشخوار بود آنچه از پس وی صعب تر و دشخوارتر». ,

رسول (ص) گفت، «هرکه مرا به خواب بیند مرا بیند که شیطان بر صورت من نتواند آمدن». و عمر رضی الله عنه رسول (ص) را به خواب دید سر بر وی گران. عمر گفت، «چه بوده است؟» گفت، «نتوانی که در روزه اهل خویشتن را بوسه دهی». هرگز نیز عمر آن نکرد هرچند که این حرام نیست ولکن ناکردن اولیتر. و با صدیقان چنین دقایق مسامحت نکنند اگرچه با دیگران کنند. ,

عباس می گوید مرا با عمر دوستی بود خواستم که پس مرگ وی را به خواب بینم پس از یک سال وی را دیم چشم می سترد. گفت، «اکنون فارغ شدم و کار در خطر بود اگر نه آن بودی که خدای کریم بود». و عباس می گوید، «ابولهب را به خواب دیدم در آتش می سوخت. گفتم: چگونه ای؟ گفت: همیشه در عذابم، مگر شب دوشنبه که رسول (ص) شب دوشنبه بزادند مرا بشارت دادند از شادی بنده ای آزاد کردم. به ثواب آن شب دوشنبه عذاب از من برگرفتند». ,

و عمر بن عبدالعزیز گوید، «رسول (ص) را به خواب دیدم با ابوبکر و عمر نشسته چون با ایشان بنشستم ناگهان علی علیه السلام درآمد و معاویه را بیاوردند و در خانه فرستادد و در ببستند در وقت علی بیرون آمد و گفت، «قضی الی و رب الکعبه، یعنی که حق مرا نهادند». پس به زودی معاویه بیرون آمد و گفت، «غفرلی و رب الکعبه، مرا نیز عفو کردند و بیامرزیدند». ,

ابن عباس یک راه از خواب درآمد، پیش از آن که حسین (ع) را بکشتند و گفت، «انا لله و انا الیه راجعون». گفتند، «چه افتاد؟» گفت، «حسین را کشتند»، گفتند، «چرا؟» گفت، «رسول (ص) را دیدم و با وی کوزه ای آبگینه پر از خون گفت بینی که امت من پس از من چه کردند؟ فرزندم حسین را بکشتند و این خون وی و اصحاب وی است به تظلم پیش خدای برم». پس از بیست و چهار روز خبر آمد که حسین را بکشتند. و صدیق را به خواب دیدند وی را گفتند، «تو همیشه اشارت به زبان همی کردی و می گفتی که این کارها در پیش من نهاده است». گفت، «آری. لا اله الا الله که بگفتم بهشت در پیش من بنهادند». ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی