14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

رسول (ص) گفت، «چون بنده بمیرد دو فرشته بیایند بر وی سیاه و به چشم ازرق. یکی را نام منکر و یکی را نکیر. گویند، «چه می گفتی در پیغامبر؟» اگر مومن بود گوید، «بنده و رسول خدای بود. گواهی دهم که خدای یکی است و محمد رسول وی است». هفتاد ارش در هفتاد ارش گور بر وی فراخ کنند و روشن و پرنور، و گویند، «بخسب خفتی عروس وار چنان که هیچ چیز تو را بیدار نکند مگر آن که دوست تر داری». و اگر منافق بود گوید، «ندانم. می شنیدم از مردمان که چیزی می گفتند. من نیز می گفتم». پس زمین را گویند تا بر وی تنگ فراهم آید چنان که پهلوها به هم رسند و هم چنان در عذاب می بود». ,

و رسول (ص) عمر را گفت که یا عمر! چگونه بینی خویشتن را که چون بمیری و تو را گوری چهار گز در یک گز بکنند. آنگاه تو را بشویند و در کفن کنند و در گور نهند و خاک بر سر کنند تا پر شود و بازگردند. و آنگاه منکر و نکیر بیایند آواز ایشان چون رعد و چشمهای ایشان چون برق، مویها در زمین می کشند و به دندان خاک گور می شورند و تو را فرا جنبانند؟» گفت، «یا رسول الله! عقل با من باشد؟» گفت، «باشد»، گفت، «پس باک ندارم و ایشان را کفایت کنم». و در خبر است که دو جانور بر کافر مسلط بکنند در گور. هردو کور و کر و در دست هر یکی عمودی از آهن ستبراء و چون دلو که اشتران را بدان آب می دهند، می زنند وی را تا قیامت نه چشم دارند که وی را بینند تا رحمت کنند و نه گوش دارند که آواز وی بشنوند. ,

و عایشه می گوید که رسول (ص) گفت که گور را افشاردنی است که مرده را بیفشارد. و اگر هیچ کس از آن برستی سعد بن معاذ. و انس گوید که زینت دختر مصطفی (ص) فرمان یافت. وی را در گور نهاد و روی وی زرد شد عظیم، چون بیرون آمد و رنگ وی باز جای شد، گفتم، «یا رسول الله! این چه حال بود؟» گفت، «از افشردن گور و عذاب آن یاد کردم. مرا خبر دادند که بر وی آسان بکردند». و باز این فشاردنی بیفشارد گور وی را که بانگ وی همه جهان بشنیدند. رسول (ص) گفت، «عذاب کافر در گور آن بود که نود و نه اژدها بر وی گمارند. دانی که اژدها چه بود؟ نود و نه مار بود که هریکی نه سر دارد. وی را می گزند و می لیسند و در وی می دمند تا روز قیامت». ,

و رسول (ص) گفت، «گور اول منزل آخرت است اگر آسان بود آنچه از پس آن بود آسان تر و اگر دشخوار بود آنچه از پس وی صعب تر و دشخوارتر». ,

بدان که گفتیم که توکل را بنا بر دو ایمان است: یکی توحید و آن شرح کردیم و دیگر آن که بدانی که آفریدگار وی است و همه به وی است و با این همه رحیم است و حکیم و لطیف است و عنایت و شفقت وی در حق هر مورچه ای و پشه ای تا به آدمی رسد بیشتر است از عنایت شفقت مادر بر فرزند، چنان که در خبر آمده است. ,

و بدانی که عالم و هرچه در عالم است بر وجهی آفریده است از کمال و جمال و لطف و حکمت که ورای این ممکن نبود. و بدانی که هیچ چیز از رحمت و لطف بازنگرفته است و هرچه آفریده است چنان می باید که آفریده است و اگر همه عقلای روی زمین جمع شوند و ایشان را به کمال عقل و زیرکی راه دهند، اندیشه کنند تا سر مویی یا پر پشه ای هست که نه چنان که می باید یا کمتر می باید یا مهر یا نیکوتر یا زشت تر، این نیابند و بدانند که همه چنان می باید که هست. و آنچه زشت است کمال در آن است که زشت بود و اگر نبودی ناقص بودی و حکمتی فوت شدی که اگر زشت نبودی مثلا کس خودی قدر نیکویی ندانستی و از آن راحت نیافتی و اگر ناقص نبودی خود کامل نبودی که کامل و ناقص به اضافت توان شناخت، چنان که چون پسر نبود پدر نبود و چون پدر نبود پسر نبود که این چیزها در مقابله یک دیگرند و مقابله میان دو چیز بود و چون دویی برخیزد یکی در مقابله نیاید و آنگاه مقابله باطل شود. ,

و بدان که حکمت کارها روا بود که بر خلق پوشیده بود، ولکن باید که ایمان بود بدان که خیرت در آن باشد که وی حکم کرده است و چنان می باید که هست، پس هرچه در عالم بیماری و عجز است، بلکه معصیت و کفر است و هلاک و نقصان است و فقر و درد و رنج است در هر یکی حکمتی است و چنان می باید که آن را درویش آفرید از آن بود که صلاح وی در درویشی بود که اگر توانگر بودی تباه شدی و آن را که توانگر آفرید همچنین و این دریایی عظیم است هم چون دریای توحید و بسیار کس نیز اندر این غرق شده اند و این به سرّ قدر پیوسته است، در آشکار کردن آن رخصت نیست، و اگر خوض کنیم در این دریا سخن دراز شود، اما سرجمله ایمان وی این است و توکل را نیز بدین حاجت است. ,

بدان که مراقبت بر دو وجه است: یکی مراقبت صدیقان است که دل ایشان به عظمت حق تعالی مستغرق بود و در هیبت وی شکسته بود و در وی جای التفات به غیر نباشد. این مراقبت کوتاه بود. چون دل راست بایستاد و جوارح خود تبع بود از مناجات باز ماند به معاصی چون پردازد؟ وی را به تدبیر و حیلت حاجت نبود تا جوارح را نگاه دارد و این آن بود که رسول (ص) گفت، «من اصبح و همومه هم واحد کفاه الله هموم الدنیا و الاخره هرکه بامداد به یک همت خیزد، همه کارهای وی را کفایت کنند». ,

و کس باشد که بدین مستغرق چنان باشد که با وی سخن گویی و نشنود و کسی پیش فرا شود وی را نبیند، اگرچه چشم بازدارد. عبدالله بن زید را گفتند، «هیچ کس را دانی که وی از خلق مشغول شده است به حال خویش؟» گفت، «یکی را دانم که این ساعت درآید». عتبه الغلام درآمد. وی را گفت، «در راه که را دیدی؟» گفت، «هیچ کس را». و راه وی در بازار بود. ,

و یحیی بن زکریا بر زنی بگذشت. دستی به وی زد. بر وی افتاد. گفتند، «چرا چنین کردی؟» گفت، «پنداشتم که دیواری است». و یکی می گوید که به قومی بگذشتم که تیر می انداختند. و یکی دور نشسته بود از ایشان. خواستم که با وی سخن گویم. گفت، «ذکر خدای تعالی اولیتر از سخن گفتن». گفتم، «تو تنهایی؟». گفت، «نه که خدای تعالی با من است و دو فریشته». گفتم، «از قوم سبق که برد؟» گفت، «آن که خدای تعالی وی را بیامرزید». گفتم، «که راه از کدام جانب است؟» روی به آسمان کرد و برخاست و برفت و گفت، «بارخدایا! بیشتر خلق تو شاغلند از تو». ,

شبلی در نزدیک ثوری رحمه الهت علیهما رسید، وی را دید به مراقبت نشسته ساکن که موی بر تن وی حرکت نمی کرد، گفت، «این مراقبت بدین نیکویی از که آموختی؟» گفت، «از گربه ای که وی را به سوراخ موش دیدم. در انتظار موش ساکن تر از این بود». ,

چون بدانستی که معنی نیت باعث است بر عمل، بدان که کس بود که باعث وی بر طاقت بیم دوزخ است و کس بود که باعث وی نعمت بهشت است و هرکه کاری برای بهشت کند بنده شکم و فرج است، خود را می کشد تا جایی افتد که کار شکم و فرج مهیا دارد و آن که برای بیم دوزخ کند چون بنده بد است که الا از بیم کار نکند و این هردو را برای خدای تعالی بس کاری نیست، بلکه بنده پسندیده آن بود که آنچه کند برای خدای کند نه برای بهشت و دوزخ. ,

و مثل این چنان بود که کسی که به معشوق خویش نگرد برای معشوق نگرد نه برای آن تا معشوق وی را سیم و زر دهد، آن که برای سیم و زر نگرد مقصود وی سیم و زر است. پس هرکه جمال و جلال حضرت الهیت محبوب و معشوق وی نیست از وی چنین نیت صورت نبندد و آن کس که چنین شد عبادت وی تفکر بود در جمال حق و مناجات بود با وی، اگر طاعتی کند نیز برای آن کند که فرمان بردن محبوب نیز دوست دارد، و آن که خواهد که تن را نیز ریاضت دهد و در بندگی و اگر معصیتی دست بدارد از آن بدارد که داند که متابعت شهوات وی را حجاب کند از لذت مشاهدت و مناجات و عارف به حقیقت این بود. ,

احمد بن خضرویه حق را سبحانه و تعالی به خواب دید که گفت، «همه مردمان از من می طلبند مگر بویزید که مرا می طلبد». شبلی را به خواب دیدند. گفتند، «خدای تعالی با تو چه کرد؟» گفت، «با من عتاب کرد که یک راه بر زبان من برفت که چه زیان است بیش از آن که بهشت فوت شود». گفت، «نه چه زیان است بیش از آن که دیدار من فوت شود؟» و حقیقت این دوستی و این لذت در اصل محبت گفته آید، ان شاء الله تعالی. ,

بدان که چون نیت آمیخته شد، اگر ریا یا غرضی دیگر غالب تر بود از نیت عبادت، این سبب عقوبت بود، و اگر با وی برابر بود نه سبب عقوبت بود نه سبب ثواب و اگر ضعیف تر بود عمل از ثواب خالی نباشد و هرچند که اخبار اشارت بدان می کند که چون شرکت آید گویند برو مزد از آن کس طلب کن که برای وی کردی، ولکن ظاهر نزدیک ما آن است که بدین آن می خواهد که چون هردو قصد برابر بود مزد نبود، چون طلب کند گویند از آن کس طلب کن. ,

و از آنجا که خبر دلیل عقوبت است مراد آن باشد که همه قصد ریا باشد یا آن غالب تر باشد، اما چون باعث اصلی قصد تقرب باشد و آن دیگر ضعیف بود نباید که بی ثواب بود، اگرچه ثواب به درجه آن که خالص باشد نرسد. و این اختیار به دو دلیل می کنیم یکی آن که ما را به برهان معلوم شده است که معنی عقوبت دوری دل است از شایستگی حضرت الهیت و آن است سبب آن که به آتش حجاب سوخته شود و قصد تقرب تخم سعادت است و قصد دنیا تخم شقاوت است و اجابت این قصد مدد دادن ایشان است و یکی وی را دور همی کند و یکی نزدیک. چون برابر باشد؟ ,

و به یکی به بدستی دور گردد از آن و به آن نزدیک گردد و باز آن جای شود که بود و اگر به نیم بدست نزدیک گردد خسرانی و بعدی حاصل آید و اگر نیم بدست دور گردد نزدیکی بماند. چون بیمار که حرارتی بخورد و برودت هم چندان بخورد برابر شود. و اگر کمتر خورد چیزی از حرارت بیفزاید و اگرنه چیزی از حرارت کمتر شود. و این معصیت و طاعت در روشنی و تاریکی دل همچون اثر داروهاست در مزاج که یک ذره از وی ضایع نشود. ,

و بتر از وی عدل رجحان و نقصان آن پیدا شود، «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره» این باشد. اما حزم احتیاط است که باشد که شرب غرض وی تر بود، وی ضعیف تر پندارد و سلامت در آن بود که آلت غرض نیست گرداند. و دلیل دیگر آن که به اجماع اگر کسی در راه حج تجارتی دارد حج وی ضایع نبود، لکن ثواب وی چون ثواب مخلص نباشد، ولکن چون قصد اصلی وی حج است و آن دیگر تبع است ثواب وی را به جمله حبطه نکند، اگرچه نقصانی آرد. ,

و این بر سه درجه بود: اول سببی که از سنت خدای دانسته ایم که بی آن کاری حاصل نیاید، دست بداشتن آن از جنون بود نه از توکل. چنان که کسی دست به طعام نبرد و در دهان ننهد تا خدای تعالی سپری بیافریند یا طعام را حرکتی ندهد تا به دهان وی شود، یا کسی نکاح و صحبت نکند تا خدای تعالی فرزند بیافریند و پندارد که این توکل است. این حماقت بود، بلکه هر سبب که قطعی است توکل در وی به عمل و کردار نیست بلکه به علم و حال بود. ,

اما علم آن که بداند که دست و طعام و قدرت حرکت دهان و دندان هم خدای تعالی آفریده است. و حال آن که اعتماد دل وی بر فضل خدای تعالی بود نه بر طعام و بر دست که باشد که در حال دست مفلوج شود و طعام کسی غضب کند. پس باید که نظر وی به فضل وی بود در آفرینش آن و در نگاهداشت آن نه بر حول و قوت خویش. ,

درجه دوم اسبابی بود که قطعی نبود، ولکن در غالب مقصود بی آن حاصل نیاید و به نادر ممکن بود که بی آن حاصل آید، چون برگرفتن زاد در سفر. این دست بداشتن شرط توکل نیست که این سنت رسول (ص) و سیرت سلف، لکن متوکل بدان بود که اعتماد دل وی بر زاد نبود که باشد که ببرند، بلکه اعتماد بر آفریننده و نگاه دارنده آن بود، لکن اگر بی زاد در بیابان شود روا بود و از کمال توکل بود، نه چون طعام ناخوردن که آن توکل نیست. ,

ولکن این کسی را روا بود که در وی دو صفت باشد: یکی آن که چندان قوت کسب کرده باشد که اگر یک هفته گرسنه باید بود بتواند. و دیگر آن که به خوردن گیاه زندگانی تواند کرد. که مدتی چون چنین بود غالب آن بود که بادیه از آن خالی نبود تا آنگاه که طعام از جایی که آن نبیوسد پدید آید. ,

بدان که این مذهب همه مسلمانان است به زبان، ولکن اگر از خویشتن تحقیق این جویند تا دیدار چیزی که به جهت نبود و شکل و لون ندارد چه لذت دارد. این ندانند، ولکن زبان اقرار می دهند از بیم آن که در شرع آمده است، ولکن در باطن هیچ شوق نبود، بدان که آنچه نداند بدان مشتاق چون باشد؟ و هرچند تحقیق این سر در کتاب دشخوار بود، لکن ما به اشارتی مختصر تعریف کنیم. ,

بدان که این بر چهار اصل است: یکی آن که بدانی که دیدار خدای تعالی از دیدار هرچه جز وی است خوشتر، و دوم آن که بدانی معرفت خدای تعالی از معرفت هرچه جز وی است خوشتر و سیم آن که بدانی که دل را در علم و معرفت راحت و خوشی است بی آن که تن را و چشم را در آن نصیب بود. چهارم آن که بدانی که خوشی که از خاصیت دل بود از هر خوشی که از چشم و گوش و حواس را باشد غالب تر و قوی تر، چون این همه بدانی به ضرورت معلوم شود که ممکن نیست که خوشتر از دیدار حق تعالی چیزی بود. ,

چون بدانستی که علم و معرفت خوش است، شک نیست که بعضی از علوم خوشتر است که هر چند معلوم بزرگتر و شریفتر، علم وی خوشتر که علم نهادن شطرنج از علم باختن شطرنج خوشتر و علم سیاست ممکلت و وزارت از علم درزی و برزگری خوشتر. پس علم معانی شرع و اسرار آن از علم نحو و لغت خوشتر و اسرار کار وزیر در وزارت بدانستن از دانستن کارهای اهل بازار خوشتر. و اسرار سلطان دانستن از اسرار وزیر دانستن خوشتر. ,

پس هر چند معلوم شریفتر علم وی لذیذتر خوشتر. پس نگاه کن که در وجود هیچ چیز شریفتر و عظیم تر و با کمال تر و با جلال تر از خداوند عالم که آفریدگار همه کمالها و جمالها وی است هست؟ و تدبیر هیچ سلطان در نگاهداشت مملکت خود چون تدبیر وی در ملوک آسمان و زمین و نظام کار این جهان؟ و هیچ حضرت نیکوتر و باکمال تر از حضرت الهیت هست؟ پس چگونه ممکن بود که نظاره چیز خوشتر از نظاره این حضرت باشد، اگر کسی را چشم آن باشد یا دانستن اسرار مملکتی خوشتر از دانستن اسرار این مملکت باشد؟ ,

پس بدین معلوم شد که معرفت حق تعالی و معرفت صفات وی و معرفت ملکوت و مملکت وی و معرفت اسرار الهیت وی از همه معرفتها خوشتر. که معلوم این معرفت از همه شریفتر، و این گفتن لحن است و خطا که هیچ چیز دیگر را چون با وی اضافت کنی استحقاق آن نماند که شریف گویی یا توانی گفتن که این شریفتر، پس عارف در این جهان همیشه در بهشتی باشد که «عرضها کعرض السموات و الارض» بلکه بیشتر بود که پهنای آسمان و زمین متناهی است و میدان معرفت متناهی نیست. و بستانی که تماشاگاه عارفان است کناره ندارد و آسمان و زمین کناره دارد و میوه های این بستان نه مقطوع بود و نه ممنوع بلکه بر دوام و «قطوفها دانیه» بود که نزدیک تر از چیزی که هم از ذات وی بود چه باشد؟ و مزاحمت و غل و حسد را بدین راه نبود. که هر چند عارف بیشتر بود انس بیشتر باشد و چنین بهشت بود که به بسیاری اهل وی تنگ نشود بلکه فراخ تر شود. ,

بدان که مجال و میدان فکرت بی نهایت است که علوم را نهایت نیست و فکرت در همه رواست، ولکن هرچه نه به راه دین تعلق دارد ما را شرح آن مقصود نیست، اما آنچه به راه دین تعلق دارد اگرچه تفصیل آن بی نهایت است، ولکن فذلک آن بتوان گفت. و بدان که به راه دین معاملت بنده می خواهیم که میان وی و میان حق تعالی است که آن راه وی است که بدان به حق رسد. ,

و تفکر بنده یا در خود بود یا در حق. اگر در حق بود یا در ذات و صفات وی بود یا در افعال و عجایب مصنوعات وی. و اگر در خود تفکر کند یا در صفاتی است که آن مکروه حق است و وی را از حق دور کند و آن معاصی و مهلکات است. و یا در آنچه محبوب حق است که وی را نزدیک گرداند به وی و آن طاعت و منجیات است، فذلک این دو می دانست. ,

و مثل بنده هم چون عاشق است که اندیشه وی یا در جمال معشوق و حسن صورت وی بود و یا در افعال و اقوال و اخلاق وی بود. و اگر در خود اندیشد یا از آن اندیشه که وی را نزدیک معشوق قبول زیادت کند. یا در آن که وی را از آن کراهیت آید تا از آن حذر کند. هر اندیشه که به حکم عشق دین و دوستی حق تعالی هم چنین بود. ,

میدان اول ,

بدان که آدمی زندگانی دراز در دل خویش صورت کرده است از دو سبب: یکی جهل و یکی دوستی دنیا. اما دوستی دنیا چون غالب شد مرگ دوست وی را از وی بستاند، وی را دشمن دارد و موافق وی نبود و آدمی هرچه موافق وی نباشد از خویشتن دور می اندازد و خویشتن را عشوه می دهد و همه در دل خویش آن صورت کند که بر وفق آروزی وی بود، پس همیشه زندگانی و مال و زن و فرزند و اسباب دنیا با خیال خود تقدیر می کند که بر جای باشد و مرگ را که مخالف آرزوی وی است فراموش کند. اگر وقتی به خاطر وی درآید تسویف کند و گوید، «ای مرد! روزگار در پیش است. کار مرگ بتوان ساخت». چون بزرگ بباشد گوید، «ای مرد صبر کن تا پیری». چون پیر شود گوید، «چندان که این عمارت تمام شود و این فرزند را جهاز سازی و دل از وی فارغ کنی و این ضیاع را آب بیرون کنی تا دل از قوت فارغ شود تا لذت عبادت یابی، و این دشمن را که شماتت کرده است مالش دهی». و همچنین تاخیر می کند تا فارغ شود و از هر شغلی ده شغل دیگر نیز تولد کند. ,

و آن ابله نداند که از دنیا هرگز فراغت نبود الا به ترک وی. و پندارد که وقتی فارغ خواهد شد، هم چنین هر روز تاخیر می کند تا ناگاه مرگ در رسد و حسرت بماند. و از این است که بیشتر فریاد اهل دوزخ از تسویف است و اصل این همه حب دنیاست و غفلت از این که رسول (ص) گفت، «هرکه را می خواهی دوست می دار که از تو بازخواهند ستدن!» ,

و اما جهل آن است که بر جوانی اعتماد کند و این قدر نداند که تا پیری بمیرد هزار کودک و جوان بمیرد. و در شهر عده پیران کمتر باشد از آن که به پیری نرسند الا اندکی. و دیگر آن که اندر تندرستی مرگ مفاجا بعید پندارد و این مقدار نداند که اگر مرگ مفاجا نادر است، بیماری مفاجا نادر نیست. که همه بیماریها مفاجا باشد. چون بیمار آمد مرگ که بیماری باشد نادر نیست. پس همیشه نقد بر مرگ می کند در پیش خویش اما چون آفتاب، نه چون سایه که در پیش وی می رود همیشه که هرگز در وی نرسد. ,

آثار امام محمد غزالی

14 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن چهارم - رکن منجیات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی