9 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن دوم - رکن معاملات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن دوم - رکن معاملات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن دوم - رکن معاملات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن دوم - رکن معاملات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

این است تفصیل جمله حقوق مسلمانان که نگاه باید داشت به مجرد مسلمانی. اما حقوق همسایگان در وی زیادتها است. و رسول (ص) گفته که همسایه است که وی را یک حق است و آن همسایه کافر است و همسایه هست که وی را دو حق است و آن همسایه مسلمان است و همسایه هست وی را سه حق است و آن همسایه مسلمان و خویشاوند است». و گفت، «جبرییل مرا همیشه به حق همسایه و صیت می کرد تا پنداشتم که وی را میراث خواهد افتاد از من» و گفت، «هر که به خدای و قیامت ایمان دارد، گو همسایه خویش را گرامی دار». و گفت، «مومن نبود کسی که همسایه وی از رنج وی ایمن نبود». و گفت، «هر که سنگی در سگ همسایه انداخت وی را برنجاند». ,

و رسول را گفتند (ص)، «فلان زن روزه دارد و شب نماز کند، لیکن همسایه برنجاند». گفت، «جای وی دوزخ است». و گفت، «تا چهل سرای همسایه بود». زهری گفته است، «چهل از راست و چهل از چپ و چهل از پیش و چهل از پس». ,

و بدان که حق همسایه نه آن بود که وی را نرنجانی و بس، بلکه با وی نیکویی کنی که در خبر است که در قیامت همسایه درویش در توانگر آویزد و گوید، «بارخدایا ورا بپرس تا چرا با من نیکویی نکردو در سرای از من ببست؟» و یکی از بزرگان به رنج بود از موش بسیار. گفتند که چرا گربه نداری؟ گفت، ترسم که موش آواز گربه بشنود، به خانه همسایه شود، آنگاه چیزی که خود نپسندم وی را بپسندم». و رسول گفت (ص)، «دانی که حق همسایه چیست؟ آن که از تو یاری خواهد یاری دهی، اگر وام خواهد وام دهی، اگر درویش باشد مدد کنی و اگر بیمار شود عیادت کنی و اگر بمیرد از پس جنازه وی بروی و اگر شادی رسدش تهنیت کنی و اگر اندوهی رسدش تعزیت کنی و دیوار خویش بلندی برنداری تا راه باد از وی بسته نگردانی و چون میوه ای خوری وی را بفرستی، اگر نتوانی پنهان خوری و نپسندی که فرزند تو را در دست گیرد و بیرون شود تا فرزند وی را خشم نیابید. وی را به دود طبخ خویش نرنجانی، مگر که وی را از طبخ خویش بفرستی» و گفت، «دانی که حق همسایه چیست؟ بدان خدایی که جان من در ید قدرت اوست که به حق همسایه نرسد الا کسی که خدای تعالی بر وی رحمت کرده باشد». ,

و بدان که از جمله حقوق وی آن است که از بام خانه او ننگری و اگر چوبی بر دیوار تو نهد منع نکنی و راه ناودان او بسته نداری و اگر خاک پیش در سرای تو افکند جنگ نکنی و هرچه از عورات وی خبر یابی پوشیده کنی و حدیث وی را گوش نداری و چشم از محرم وی نگاه داری و در کنیزک وی بسیار ننگری. این همه بیرون از حقوقی که در حق مسلمانان گفتیم نگاه داری. ,

حلال باشد بستدن ,

بدان که هرچه در دست سلطانیان روزگار است که از خراج مسلمانان ستده اند یا از مصادره و رشوت، همه حرام است و حلال در دست ایشان سه مال است: مالی که به غنیمت از کافران بستانند و یا بگزید از اهل ذمت چون به شرط شرع ستانند یا میراثی که اندر دست ایشان افتد از کسی که بمیرد و وی را وارثی نباشد که آن مال مصالح را باشد. و چون روزگار چنان است که مال حلال نادر است و بیشتر از خراج و مصادره است، نشاید از ایشان هیچ چیز ستدن تا ندانی که از وجه حلال است، اما از غنیمت یا از گزید یا از ترکات و روا باشد که سلطانی نیز ملکی احیا کند و آن وی را حلال باشد ولیکن اگر مزدور به بیگار داشته باشد، شبهت بدان راه یابد، اگرچه حرام نگردد و اگر ضیاعی خرد در ذمت هم ملک وی باشد، ولیکن چون بها از حرام گزارد شبهتی بدان راه یابد، پس هرکه از سلطان ادراری دارد، اگر بر خاص ملک وی دارد، چندانکه دارد روا بود و اگر بر ترکات و مال مصالح بود، حلال نباشد تا آنگاه که این کس چنان بود که مصلحتی از آن مسلمانان در وی بسته بود، چون مفتی و قاضی و متولی وقف و طیب. و در جمله کسی که به کاری مشغول بود که خیر آن عام بود و طلبه علم در این شریک باشند و کسی نیز که درویش بود و از کسب عاجز بود، وی را نیز حق باشد در این، ولیکن اهل علم را و دیگران را، این بدان شرط روا بود که با عامل و یا سلطان در دین هیچ مداهنت نکنند و با ایشان در کارهای باطل هیچ موافقت نکنند و ایشان را بر ظلم تزکیه نکنند، بلکه نزدیک ایشان نشوند و اگر روند چنان روند که شرط شرع است، چنان که شرح کرده آید. ,

اول آن است که تعجیل کند و این از جمله اکرام مهمان باشد تا در انتظار نبود و چون جمعی حاضر شدند و یکی مانده باشد، حق ناظران اولیتر، مگر که غایب درویش باشد و شکسته دل، آنگاه تاخیر بدین نیت نیکو بود. و حاتم اصم گوید، «شتاب از شیطان است مگر در پنج چیز: طعام مهمان و تجهیز مردگان و نکاح دختران و گذاردن وام و توبه از گناهان.» و در ولیمه تعجیل سنت است. ,

دوم آن که میوه تقدیم کند اول و سفره از تره خالی نگذارد که چون بر سفره سبزی باشد، در اثر است که ملائکه حاضر شوند. باید که از طعامهای خوشتر پیش دارد تا از آن سیر شوند و عادت بسیار خوارگان آن باشد که غلیظ در پیش دارند تا بیشتر توان خورد و این مکروه است. و عادت گروهی آن است که جمله طعامها به یک بار پیش بنهند تا هرکسی از آن خورد که خواهد و چون الوان می نهد، باید که زود برنگیرند که کسی باشد که هنوز سیر نشده باشد از آن طعامها. ,

ادب سوم آن که طعام اندک ننهد که بی مروتی باشد و بسیار نیز ننهد که تکبر باشد، مگر برای آن نیت که آنچه بماند آن را حساب نبود. ,

ابراهیم ادهم (ع) طعام بسیار بنهاد. سفیان گفت، «نترسید که آن اسراف باشد؟» ابراهیم گفت، «در طعام اسراف نبود». و باید که نخست نصیب عیال بنهد تا چشم ایشان بر خوان نباشد که چون چیزی نماند زبان دراز کنند در مهمانان و این خباثت بود به مهمان. و روا نباشد مهمان را که زله کند، چنان که عادت گروهی از صوفیان است، مگر که میزبان صحیح بگوید نه به سبب شرم از ایشان و یا دانند که دل وی که راضی است، آنگاه روا باشد به شرط آن که بر همکاسه ظلم نکند. اگر زیادتی برگیرد حرام باشد و اگر میزبان کاره باشد حرام باشد و فرقی نبود میان آن و میان دزدیده و هرچه همکاسه دست بدارد، به شرم نه به دلخوشی آن نیز حرام باشد. ,

باید که بازاری با پنج تن معاملت نکند: کودک و دیوانه و بنده و نابینا و حرام خوار. اما کودک که بالغ نبود، بیع وی نزدیک شافعی باطل بود، اگر چه به دستور ولی وی بود و دیوانه همچنین هرچه از ایشان بستادند، در ضمان وی بود اگر هلاک بود و هرچه به ایشان دهد و برایشان تاوان نباشد که وی ضایع کرده باشد که به ایشان داد و اما بنده، خرید و فروخت وی بی دستوری خداوند وی باطل بود و روا نبود قصاب و بقال و نابنا و غیر ایشان را که با بنده معاملت کنند تا آنگاه که از خواجه دستوری نشود یا کسی که عدل بود خبر دهد یا در شهر معروف شود که وی ماذون است، پس اگر بی دستوری چیزی از وی بستاند بر وی تاوان بود، اگر به وی دهد تاوان نتواند ستد تا آنگاه که بنده آزاد نشود. ,

و اما نابینا، معاملت وی باطل بود، مگر که وکیلی بینا کند، اما آنچه بستاند بر وی تاوان بود که وی مکلف و آزاد است. و اما حرام خوار چون ظالمان و دزدان و کسانی که ربوا دهند و خمر فروشند و غارت کنند و مطربی و نوحه گری کنند و گواهی دروغ دهند و رشوت ستانند، با این همه معاملت کردن روا نبود. پس اگر کند، اگر به حقیقت داند که ملک وی نیست باطل بود، اگر در شک بود نگاه کند. اگر بیشتر مال وی حلال است و آنچه حرام است کمتر است معاملت درست بود و از شبهت خالی نبود و اگر بیشتر حرام است و کمتر حلال، در ظاهر معاملت باطل نکنیم، ولیکن این شبهتی باشد به حرام نزدیک و خطر این بزرگ بود. ,

اما جهود و ترسا، معاملت ایشان درست بود، ولیکن باید که مصحف و بنده مسلمان به ایشان نفروشد. و اگر اهل حرب باشد سلاح به ایشان نفروشد که این معاملت بر ظاهر مذهب باطل بود و وی عاصی شود، اما اگر اباحتیان و زندیق باشند معاملت با ایشان باطل بود و حکم ایشان حکم مرتدان باشد. و هرکه خمر خوردن و با زنان نامحرم نشستن و نماز ناکردن روا دارد به شبهتی از آن هفت شبهت که در عنوان مسلمانی گفته ایم، وی زندیق بود و معاملت و نکاح وی نبندد. ,

بدان که خدای تعالی به احسان فرموده است، چنان که به عدل فرموده است که، «ان الله یامر بالعدل و الاحسان». و آن باب گذشته همه در بیان عدل بود تا از ظلم بگریزد و این باب در احسان است. خدای تعالی می گوید، «ان رحمه الله قریب من المحسنین». و هرکه بر عدل اقتصار کند، سرمایه نگاه داشته باشد در دین، اما سود در احسان بود و عاقل آن بود که سود آخرت فرو نگذارد در هیچ معاملت. ,

و احسان نیکوکاری باشد که معامل را در آن منفعتی باشد و بر تو واجب نبود و درجه احسان به شش وجه حاصل آید: ,

وجه اول ,

آنکه سود بسیار کردن روا ندارد، اگرچه خریدار بدان راضی باشد به سبب حاجتی که او را بود. سری السقطی دکان داشتی و روا نداشتی که ده نیم بیش سود کردی. یک بار به شصت دینار بادام خرید، بادام گران شد و دلال از وی طلب کرد گفت بفروش به شصت و سه دینار. گفت بهای آن امروز نود دینار است. گفت من دل بدان راست کرده ام که زیادت ده نیم نفروشم، روا ندارم آن عزم نقض کردن. گفت من نیز روا ندارم کالای تو به کم فروختن. نه وی فروخت و نه سری به زیادت رضا داد. درجه احسان چنین بود. ,

بدان که نکاح کردن از جمله راه دین است همچون طعام خوردن که همچنان که راه دین را به حیات و بقای شخص آدمی حاجت است و حیات بی طعام و شراب ممکن نیست، همچنین به بقای جنس آدمی و نسل وی حاجت است و این بی نکاح ممکن نباشد. پس نکاح سبب اصل وجود است و طعام سبب بقای وجود و مباح کردن نکاح برای این است نه برای شهوات، بلکه شهوت که آفریده است هم برای آن آفریده است تا موکل باشد و متقاضی تا خلق را به نکاح آرد تا سالکان راه دین در وجود همی آیند و راه دین می روند که همه خلق برای دین آفریده اند. و برای این گفت، «و ما خلقت الجن والانس الالیعبدون.» ,

و هرچن آدمی بیش شود، بندگان حضرت ربوبیت بیشتر می شوند و امت مصطفی (ص) بیش می شود. و برای این گفت رسول (ص)، «نکاح کنید تا بسیار شوید که من در قیامت مباهات کنم به شما با امت دیگر پیغامبران، تا به کودکی که از شکم مادر بیفتد نیز مباهات کنم»، پس ثواب کسی که سعی کند تا بنده ای درافزاید تا در راه بندگی آید، بزرگ بود و برای این است که حق پدربزرگ است و حق استاد بزرگ است که پدر سبب وجود است و استاد سبب شناخت راه است. و بدین سبب گروهی گفته اند که نکاح کردن فاضلتر از آن که به نوافل عبادات مشغول شدن. ,

و چون معلوم شد که نکاح از جمله راه دین است، شرح آداب آن مهم باشد و شرح آن به شناختن سه باب حاصل آید: ,

باب اول در فواید و آفات نکاح ,

بدان که چون معلوم شد که نکاح اصلی است از اصول دین، باید که آداب دین در وی نگاه دارد، اگر نه فرق نباشد میان نکاح آدمیان و گشنی ستوران، پس در دوازده کار ادب نگاه باید داشت؛ ,

ادب اول ,

ولیمه است و این سنتی موکد است. رسول (ص) عبدالرحمن عوف را گفت چون نکاح کرده بود، «اولم و لو بشاه ولیمه کن اگر همه به یک گوسفند باشد.» و هرکه گوسفند ندارد، آن قدر از طعام پیش دوستان نهند ولیمه باشد. رسول (ص) چون صفیه را نکاح کرد، از پست جو و خرما ولیمه کرد. پس آن قدر که ممکن باشد بباید کرد تعظیم کار را و باید که از سه روز اول در نگذراند و اگر تاخیر افتد از هفته بیرون نشود. ,

و سنت است دف زدن و نکاح اظهار کردن و بدان شادی نمودن که عزیزترین خلق بر روی زمین آدمیانند و فتح باب و آفرینش ایشان نکاح است پس این شادی در محل خویش بود و سماع و دف زدن در چنین وقت سنت است. ,

در گزاردن حق صحبت با خلق و نگاهداشتن حق خویشاوند و همسایه و بنده و حق درویشان و برادران خدایی ,

بدان که دنیا منزلی است از منازل راه خدای تعالی و همگنان در این منزل مسافرند. و قافله مسافران چون مقصد سفر ایشان یکی باشد، جمله چون یکی باشد. باید که میان ایشان الفت و اتحاد و معاونت باشد و حق یکدیگر نگاه دارند. و ما شرح صحبت با خلق در سه باب یاد کنیم: ,

باب اول در حقوق دوستان و برادران خدایی ,

باب دوم در حقوق دوستان ,

چون کسی عزلت گرفت، باید که نیت کند که بدین عزلت شر خویش از مردمان بازدارد و طلب سلامت کند از شر مردمان و طلب فراغت کند به عبادت حق تعالی و باید که هیچ بیکار نباشد، بلکه به ذکر و فکر و علم و عمل مشغول باشد و مردمان را به خود راه ندهد و از اخبار و اراجیف شهر نپرسد و از حال مردمان نپرسد، چه هر چیز که بشنود چون تخمی باشد که در سینه افتد، در میان خلوت سر از سینه برزند و مهمترین کاری در خلوت قطع نفس است تا ذکر صافی شود و اخبار مردمان تخم حدیث نفس است. ,

و باید که از قوت و کسوت به اندک قناعت کند، اگر نی از مخالطت مردمان مستغنی نباشد. و باید که صبور باشد بر رنج همسایگان و به هرچه در حق وی گویند از مدح و ذم گوش ندارد و دل در آن نبندد و اگر وی را در عزلت منافق و مرائی گویند یا مخلص یا متواضع یا متکبر، گوش بدان ندارد که آن همه روزگار ببرد و مقصود از عزلت آن باید که در آخرت مستغرق بود. ,

بدان که سبب این تشدیدها آن است که هرکه به نزدیک سلطان شد، در خطر معصیت افتاد اما در کردار و اما در گفتار و اما در خاموشی و اما در اعتقاد: ,

اما معصیت کردار آن بود که غالب آن بود که سرای ایشان مغضوب بود و نشاید در آنجا درآمدن و اگر به مثل در صحرا و دشت باشد خیمه و فرش ایشان حرام بود، نشاید درشدن و پای بران نهادن. و اگر به مثل در زمین مباح بود بی فرش و خیمه، اگر خدمت کند و سر فرود آورد ظالمی را تواضع کرده باشد، این نشاید، بلکه در خبر است که هرکه توانگری را تواضع کند، اگرچه ظالم نبود، برای توانگری وی دو بهر از دین وی بشود. پس جز سلام روا نبود؛ اما دست بوسه دادن و پشت دوتاکردن و سر فرود آوردن، این همه نشاید، مگر که سلطان عادل را یا عالم را یا کسی را که به سبب دینی مستحق تواضع بود. و بعضی از سلف مبالغت کرده اند و جواب سلام ظالمان نداده اند تا استخاف کرده باشند بر ایشان به سبب ظلم. ,

اما معصیت در گفتار بدان بود که وی را دعا کند و گوید مثلا خدای تو را زندگانی دراز دهاد، و به ما ارزانی داراد، و امثال این نشاید که رسول (ص) می گوید، «هرکه ظالم را دعا کند به طول بقا، دوست داشته باشد که همیشه در زمین کسی باشد که خدای را تعالی معصیت می کند»، پس هیچ دعا و ثنا روا نباشد مگر گوید، «اصلحک الله و فقک الله للخیرات، اوطول الله عمرک فی طاعته»، و چون از دعا فارغ شود، غالب آن بود که اشتیاق خویش به خدمت وی بازنماید و گوید که همیشه می خواهم که به خدمت رسم. اگر این اشتیاق در دل ندارد، دروغی گفته باشد و نفاقی کرده بی ضرورتی، و اگر در دل دارد، هر دلی که به دیدار ظالمان مشتاق بود، از نور مسلمانی خالی باشد، بلکه هرکه خدای را تعالی خلاف کند، باید که دیدار وی را همچنان کاره باشی که تو را خلاف کند. و چون از این فارغ شود ثنا گفتن گیرد به عدل و انصاف و کرم و آنچه بدین ماند و این از دروغ و نفاق خالی نبود و کمترین آن باشد که دل ظالمی شاد کرده باشد، و این نشاید و چون از این فارغ شود، غالب آن بود که آن ظالم محال می گوید و وی را سر می باید در جنبانیدن و تصدیق باید کرد و این همه معصیت است. ,

اما معصیت خاموشی آن باشد که درسرای وی فرش و دیبا بیند و بر دیوار صورت بیند و با وی جامه ابریشمین بیند و انگشتری زرین و کوزه سیمین بیند و باشد که از زبان وی فحش شنود، و دروغ شنود و در این همه حسبت واجب بود و خاموشی نشاید و چون ترسد از حسبت معذور بود، ولیکن در شدن بی ضرورتی معذور نباشد که نشاید بی ضرورتی در جایی شدن که معصیت کنند و حسبت نتوان کرد. ,

آثار امام محمد غزالی

9 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن دوم - رکن معاملات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن دوم - رکن معاملات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.