1 ای آفتاب شاهان شاهی و بی قرینی پاک از همه بلائی چون گیتی آفرینی
2 با راستی رفیقی با مردمی قرینی رایند جمله شاهان تو رای آفرینی
3 گر چه مه زمانی ورچه شه زمینی از همت بلندی بر چرخ هفتمینی
4 از بخردان خیاری وز راستان گزینی از بهر این ز یزدان جز راستی نه بینی
1 ای سر رادان و راستان بدرستی روی زمین از بلای بخل بشستی
2 سرو نشاطی بباغ دولت رسته نیک زدی شاخ و بیخ و نیکو رستی
3 تا تو بدی جز بکام شاه نرفتی تا تو بدی جز مراد میر نجستی
4 هرچه تو خواهی همان بود بحقیقت هرچه تو گوئی همان بود بدرستی
1 ای همه رادی و راستی و درستی یافتی از روزگار آنچه که جستی
2 زود بمستی رسد ز دست زمانه هرکه ترا خواهد از زمانه بمستی
3 دولت تو محکم است و بخت تو پیر است رشته تدبیر بد کنش تو گسستی
4 با تو چخیدن چنان بود دگران را چون بره کو با پلنگ گیرد کستی
1 شاه زمینی و پادشاه زمانی جز بفریدون با هیچ خلق نمانی
2 جد تو گرچه جهان بپیری بگشاد تو بگشادی همه جهان بجوانی
3 جان ولی را همه سلامت و سودی جسم عدو را همه بلا و زیانی
4 آن را کش مال خویش روزی باشد میل ندارد بگنجهای نهانی
1 ای میر اگر تو قصد بخان حرم کنی اطراف او برتبت باغ ارم کنی
2 زی دشمنان تمام بدست الم دهی با دوستان حدیث بلطف و کرم کنی
3 هنگام جنگ روی زمین بی عدو کنی هنگام جود گنج روان بی درم کنی
4 برداشتی بتیغ ز روی زمین ستم لیکن ز کف همی بدرم برستم کنی
1 ای نیزه تو گوی و دل دشمن انگله خصم تو روبهست و حسام تو بنگله
2 با خوی تو نه مشک بکار و نه غالیه با روی تو نه شمع بکار و نه مشعله
3 شیرین حدیث شاهی و شیرین مناظره نیکو خصال میری و نیکو معامله
4 بر کارهای شیر بتغافل همی زنی بر کارهای خیر نداری تغافله
1 خدایگانا کار جهان شناختهای به تیغ سر ز همه مهتران فراختهای
2 بسا ملک پسرا کو فتاده بوده ز ملک تو بر سریر بملک اندرش شناختهای
3 موافقان را از ناز دل فروختهای مخالفان را از رنج تن گداختهای
4 ترا خدای بهر نیکویی نواخته است چو خلق را به همه نیکویی نواختهای
1 ای جان بدسگالان جفت گداز کرده وی طبع نیک خواهان انباز ناز کرده
2 شد روزه خجسته عید مبارک آمد اندر گشاده یابی این در فراز کرده
3 درهای رنج بادا بر تو فراز دائم درهای عیش بادت بیوسته باز کرده
4 از خلق بی نیازی هستی جهانیان را از خواسته ببخشش دل بی نیاز کرده
1 خدایا بر جهانم کام و فرمان روان دادی بمدح و آفرین من زبان خلق بگشادی
2 ز دشمن کین من جستی ز دولت داد من دادی بدان کز من نبیند کس بلا و رنج آزادی
3 بمستی و بهشیاری بخواندن دل مرا دادی منم فریاد از او آن مرادانم تو فریادی
4 همم تدبیر و هم رایست هم مردی و هم رادی همم نامست و هم کامست و هم مستی و استادا
1 دلم بدیگر جای و تنم بدیگر جای تنم بغربت و دل با تو مانده اندر وای
2 بلای تن ز دلم هست کاشکی همه سال تنم بنزد تو بودی و دل بدیگر جای
3 دعا کنم بخدای جهان همه شب و روز مگر رسد بمن آن روی و موی شهر آرای
4 ز دود و تف دلم روی آسمان بنهفت دعای من نرود زین سپس همی بخدای