1 ای نیکخوی مردم ای نیک خوی شاه تو نیکخواه شاه و ترا بخت نیکخواه
2 اندر میان رزم نمانی مگر بشیر اندر میان بزم نمانی مگر بماه
3 هم آلت نبیدی و هم آلت سلاح هم زینت سرائی و هم زینت سپاه
4 همچون دل فرشته دلت خالی از بدی همچون تن ستاره تنت فارغ از گناه
1 شد سرشگم ز آرزوی روی تو چون روی تو وز فراق روی تو بگداختم چون موی تو
2 جان من پاینده اندر تن ز مشگین موی تست دل بود روشن ز روی فرخ دلجوی تو
3 از نهیب تیر مژگان و کمان ابرویت جز دل من هیچ دل دیدن نیارد روی تو
4 تا فکندی گوی نیکویی تو در میدان مهر هیچ چوگانزن ندید از من سبکتر گوی تو
1 آن ماه سرو بالا آن سرو ماه روی از روی او دلم نشکیبد به هیچ روی
2 چشمم ز مهر ماهش گشته بسان ابر جسمم ز عشق سروش گشته بسان موی
3 اشک و رخم ز عشقش چون برگ در خزان از عشق آن دو غالیه گیسو برنگ و بوی
4 از حسرت دو نار و دو گلنار او مرا چون نار گشته چشم و چو دینار گشته روی
1 ای گشته یادگار ز کردار تو شهی دیدار تو مبارک و گفتار تو بهی
2 از هر بهی بهی تو و بر هر سری سری از هر مهی مهی تو و بر هر شهی شهی
3 یا دادنست و یا ستدن کار تو مدام گاهی جهان ستانی و گاهی عطا دهی
4 از چشم خصم چشمه خون سر بر آورد چون دست را بدسته شمشیر بر نهی
1 ای پیشه تو رامش و پیروزی و بهی گل رفت و لاله رفت و ترنج آمد و بهی
2 از دست لاله رویان گل بوی و می ستان بفزای بر ترنج و بهی رامش و بهی
3 داد تو روزگار ز دولت همی دهد تو داد روزگار بخوشی همی دهی
4 کردی ز نام نیک همه شهرها ملا کردی ز زر و سیم همه گنجها تهی
1 ای همه از رادی و از راستی جان و دل از راستی آراستی
2 شمع سخاوت را افروختی سرو سیادت را پیراستی
3 بی تو خدا دانی ناقص بود راست چو پیراهن بی آستی
4 تا بنشانده است بخیری پدرت غم ز دل مردم بنشاستی
1 ایا خسرو راد آزاده خو ترا داده ایزد همه آرزو
2 نبرد هژبران چنان آیدت که با مرغکان کودکان را لهو
3 عفوی تو افزون تر است از گناه گناه من افزون تر است از عفو
4 ولیکن تو کردی عفو جرم من برای کریم و به طبع نکو
1 مشوش است دلم از کرشمه سلمی چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی
2 چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
3 بغنچه تو شکر خنده نشئه باده بسنبل تو در گوش مهره افعی
4 ببرده نرگس تو آب جادوی بابل گشاده غنچه تو باب معجز موسی