1 مه نیسان شبیخون کرد گوئی بر مه کانون که گردون گشت از او پرگرد و هامون گشت از او پرخون
2 اگر خواهی نشان خون نگه کن لاله در صحرا اگر خواهی نشان گرد بنگر ابر بر گردون
3 ز اشک ابر نیسانی بدیبا شاخ شد معلم ز بوی باد آذاری بعنبر خاک شد معجون
4 یکی بر خاک پیدا کرده پنهان کرده آذر یکی بر دشت پیدا کرده پنهان کرده قارون
1 آدینه و مهرگان و ماه نو بادند خجسته هر سه بر خسرو
2 ای خسرو تاج بخش و لشگرکش صد بنده ترا رسد چو کیخسرو
3 با شادی و ناز و خصلت نیکو بگذار هزار سال جشن نو
4 تخت تو گذشته از سر کیوان بدخواه تو پست ماند اندر گو
1 ای ماه شبه زلف مشک خالی خالی نشود جانم از تو حالی
2 کندن نتوان نقش مهرت از دل گوئی که بدل بر نشان خالی
3 ناهید بدت خال و مشتری عم لیکن حسد عم و رشک خالی
4 دل را بدو زلفین مدام دامی جان را بدو خال سیاه حالی
1 فغان من همه زان زلف تابدار سیاه که گاه پرده لاله است و گاه معجر ماه
2 چو قامت شمنانست گوژپشت و نوان چو جان اهرمنانست کینه دار و سیاه
3 بدو رسد شکن و تاب و تیرگی ز جهان اگر بود شکن و تاب و تیرگی ز گناه
4 بگاه رفتنش از سیم ساده باشد جای بگاه خفتنش از مشگ سوده باشد گاه
1 ای ترا کرده خدا بر ملکان بار خدای شکر بادا که ترا داد بما باز خدای
2 جان و دل باز نیامد بتن خسته ما تا ترا باز نیاورد جهاندار بجای
3 چو شبانی تو و ما چون رمه و فتنه چو گرگ بی شبان گرگ بود در رمه ها بره ربای
4 تنگ بد گیتی از درد تو بر مردم شهر تیره بد خورشید از هجر تو بر بام و سرای
1 ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه
2 او گهی تابان بر چرخ و گهی زیر زمین تو بوی تابان بر گاه بگاه و بی گاه
3 زو نگاریده سپهر از تو نگاریده زمین زو درخشنده نجوم از تو درخشنده سپاه
4 زو بود تازه بتابستان اشجار و نبات از تو تازه دل احرار همه ساله بجاه
1 مرا هجران آن آهوی آمو همی دارد چو بچه مرده آهو
2 زمانی روی کرده جفت آرنج زمانی دست کرده جفت زانو
3 ز درد اندر دوان آنکو بآنکو برنج اندر روان آنسو بآنسو
4 مرا گویند زو برگرد هیهات چگونه بر توانم گشت من زو
1 نشاط دل کن و از لعل یار پروردین که لاله و گل پرورد باد فروردین
2 صبا بدشت ز عنبر همی نهد خرمن هوا بباغ ز دیبا همی کشد آذین
3 چمن نهفته سراسر بنرگس و نسرین سمن شکفته ز نرگس چو زهره و پروین
4 فتاده بر گل سوری بنفشه طبری چو خوبرویان آراسته بزلف جبین
1 منم غلام خداوند زلف غالیه گون که هست چون دل من زلف او نوان و نگون
2 ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من یکی به آذر ماند یکی بآذریون
3 ز تاب ماند جانم بآذر برزین ز آب ماند چشمم برود آبسکون
4 چگونه یابد جان من اندر آتش هال چگونه یابد جسمم در آب دیده سکون
1 هوا همی بنکارد بحله روی چمن صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
2 سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
3 زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست هوا بگرید هر ساعتی چو دیده من
4 هوا بدشت ز دیبا همی زند خر گاه صبا بباغ ز عنبر همی زند خرمن