1 بتی که پیش رخ او چو میغ باشد ماه چراغ مجلس و شمع سرای و ماه سپاه
2 هزار حلقه عنبر نهاده از بر سیم هزار نافه مشگین نهاده از بر ماه
3 از آن همیشه چو بالای خویش یکتایست که پشت عاشق دارد چو زلف خویش دو تاه
4 رخش چو آینه آه نارسیده بود ولیک هرکه رخش بنگرد برآرد آه
1 فغان من همه زان زلف تابدار سیاه که گاه پرده لاله است و گاه معجر ماه
2 چو قامت شمنانست گوژپشت و نوان چو جان اهرمنانست کینه دار و سیاه
3 بدو رسد شکن و تاب و تیرگی ز جهان اگر بود شکن و تاب و تیرگی ز گناه
4 بگاه رفتنش از سیم ساده باشد جای بگاه خفتنش از مشگ سوده باشد گاه
1 آدینه و مهرگان و ماه نو بادند خجسته هر سه بر خسرو
2 ای خسرو تاج بخش و لشگرکش صد بنده ترا رسد چو کیخسرو
3 با شادی و ناز و خصلت نیکو بگذار هزار سال جشن نو
4 تخت تو گذشته از سر کیوان بدخواه تو پست ماند اندر گو
1 مرا هجران آن آهوی آمو همی دارد چو بچه مرده آهو
2 زمانی روی کرده جفت آرنج زمانی دست کرده جفت زانو
3 ز درد اندر دوان آنکو بآنکو برنج اندر روان آنسو بآنسو
4 مرا گویند زو برگرد هیهات چگونه بر توانم گشت من زو
1 ایا خوشتر ز جان ودل همه رنج دل و جانی برنج تن شدم خرسند اگر دل را نرنجانی
2 شود بی جان تنم یکسر چو تو لختی بیازاری تن از آزار جان پیچد تنم را زین قبل جانی؟
3 اگر چه جانی از انسی همیشه بر حذر باشد خریدار است مهرت را بجان خویشتن جانی
4 که بیم از چشم غماز تو جانی زلف تو دارد همیشه باشد از غماز ترسان و نوان جانی
1 ایا سروی که سوسن را ز سنبل سایبان کردی ز بوی سوسن و سنبل جهان پر مشگ و بان کردی
2 فکندی بر گل از عنبر هزاران حلقه و چنبر بزیر هر یک از عمدا یکی جادوستان کردی
3 یکی را دل شکن کردی یکی را دل گران کردی یکی را دل سپر کردی یکی را جان ستان کردی
4 کشیدی غالیه بر کل فکندی بر سمن سنبل یکی را دام دل کردی یکی را بند جان کردی
1 ای آنکه تو بر ساعد اقبال سواری ای آنکه تو بر مرکب فرهنگ سواری
2 آرام دل شهری و کام دل شاهی خورشید بزرگانی و امید تباری
3 نام تو جوانشیر نه بیهوده نهادند زیرا که تو شمشیر زن و شیر شکاری
4 جان را تعب افزائی چون جنگ سگالی دل راطرب انگیزی چون باده گساری
1 ای ترا کرده خدا بر ملکان بار خدای شکر بادا که ترا داد بما باز خدای
2 جان و دل باز نیامد بتن خسته ما تا ترا باز نیاورد جهاندار بجای
3 چو شبانی تو و ما چون رمه و فتنه چو گرگ بی شبان گرگ بود در رمه ها بره ربای
4 تنگ بد گیتی از درد تو بر مردم شهر تیره بد خورشید از هجر تو بر بام و سرای
1 ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری سایبان آفتابی یا نقاب مشتری
2 توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری
3 گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی گاه بر کافور ساده حلقه های عنبری
4 چنبری از عنبری دارند خم و شم تو مغزها را عنبری و پشتها را چنبری
1 ای ماه شبه زلف مشک خالی خالی نشود جانم از تو حالی
2 کندن نتوان نقش مهرت از دل گوئی که بدل بر نشان خالی
3 ناهید بدت خال و مشتری عم لیکن حسد عم و رشک خالی
4 دل را بدو زلفین مدام دامی جان را بدو خال سیاه حالی