منت خدای راجلت عظمته و علت کلمته،که بشعشعه انوار اسرار شموس، ارواح اقمار قلوب انسان را،یعنی سیارات سماوات نفوس ایشان را،بحکم قدم از عالم عدم موجود گردانید و خاکیان خطه امکان را بتشریف «و لقد کرمنابنی آدم » مشرف داشت،خرد خرده دان،که وزیر سلاطین ارواح انسانست و سبب سعود نقود وجود ایشانست،در مبادی بوادی جمال کمالش از سطوات صدمات اجلال جلالش حیرانست،نظم: ,
2 ای برتر از آنکه عقل دراک در راه تو دم زند ز ادراک
3 هر کس که بکوی وحدت آمد قسمش همه درد و حیرت آمد
4 کس را بتو هیچ دسترس نیست نی نی،بجز از تو هیچ کس نیست
1 عارفی خوش گفت با مردی بخیل: ای بدست ناجوانمردی ذلیل
2 تا بخیلی چون زنان بی زهره ای دایم از وصل خدا بی بهره ای
3 وصل او در بذل جانست، ای علیل دور ازین دولت بود مرد بخیل
4 چون ز دستت بر نیاید نان دهی پای بر سر همچو مردان کی نهی؟
1 صدر عالم،آفتاب شرع ودین صفوت آدم،نبی المرسلین
2 در دریای نبوت جان او «لی مع الله »آیتی در شأن او
3 روح پاکش معدن صدق وصفا شمع ایوان هدایت مصطفا
4 عقل کل وامانده در معراج او از«لعمرک »داده یزدان تاج او
1 چون هوی بر حب دینی شد مزید بختت اندر نفس شوم آمد پدید
2 شبهه و شک اصل بخلست،ای پسر باتو گویم اصلها را سربسر
3 حب دینی اصل شک وشبهه دان چون بدانی با تو گویم بعد ازان
4 اصل حب دنیی دون از هواست راستی را سخت درد کم دواست
1 هر کرا دلق ریا در بر بود از سگان کوی واپس تر بود
2 نیست درویشی بزرق و شید و شین تاج درویشست ترک عالمین
3 هرگز از دلق ریا بر سر میار شاشه ابلیس را باران مدار
4 بر طریق علم باید رفت راه تا نیفتی ناگهان در قعر چاه
1 یا مغیث المذنبین معطی السؤال یاانیس العارفین،یا ذوالجلال
2 ای ز عشقت هر دلی را مشکلی وی ز شوقت در جنون هر عاقلی
3 در تمنای تو دل سودازده شور عشقت آتش اندر ما زده
4 ای جهان عقل و جان حیران تو گوی دلها در خم چوگان تو
1 عالمی را کین صفت بر سر زند آتش اندر دین پیغمبر زند
2 راه باطل پیش گیرد روز وشب وز جدل ماند میان سوز تب
3 با مسلمان شود در بحث عاق وانگهی گوید سخن با طمطراق
4 از برای شهرت خلق جهان چون دد درنده در مردم جهان
1 هر کرا قصد حریم کبریاست دشمنش در راه دین کبر و ریاست
2 گربه باشد هرکه دارد این صفت سگ به ازوی،پیش اهل معرفت
3 حب دنیا مظهر وصف ریاست خودریایی کیست؟شخص خودنماست
4 ضد اخلاصست و شرک اصغر ست این حدیث حضرت پیغمبر است
1 خارپشتی بد میان کوهسار خویشتن را کرده پنهان زیر خار
2 در گریبان برده سر فارغ ز خلق هم ز خارخویش خود را کرده دلق
3 در میان سنگلاخی تشنه لب وز کمال تشنگی در عین تب
4 رو به جائع میان کوه و دشت از برای طعمه ای میک رد گشت
1 بیش ازین غافل ز خود بودن چرا؟ جان بدست نفس فرسودن چرا؟
2 چون چراغ عقل داری راهبر خیز وچون مردان بنورش راه بر
3 چیست عقلت؟مدرک اسرار روح قابل انوار عرفان،یار روح
4 دارد از انوار ربانی ضیا تا بدان باطل کند از حق جدا