1 آن همایون طایر فرخنده فال روح انسانی،انیس ذوالجلال
2 چون نهاد از عالم علوی قدم در قفس،بیچاره،ازحکم قدم
3 خاکدانی دید مستوحش مقیم داشت حزنی بهر اوطان قدیم
4 تا بدان غایت که در وقت ظهور ظاهر از اجرای طفل آمد نفور
1 چون نظر از ذات بیچون قدیم برصفات خویشتن بودش مقیم
2 عشق را جنبش ازآنجا شد عیان گر طلب کاری حقایق را بدان
3 داشت بر افعال خود دایم نظر از صفات خود بصیر خیر وشر
4 عقل والا زین نظر آمد پدید هر که از اهل نظر آمد بدید
1 شیخ عالم، آفتاب اولیا پیشوای دین، صفی الاصفیا
2 آنکه ازوی گشت مشهور اردویل وز جمالش شد پر از نور اردویل
3 دلنواز طالبان جان گداز واقف اسرار و شه بیت نیاز
4 زابتدای حال میک ردی سفر در طلب پرسان پیر راهبر
1 مخزن اسرار ربانی دلست محرم انوار روحانی دلست
2 خانه دل معدن صدق و صفاست مظهر انوار ذات کبریاست
3 دل چه باشد؟ کاشف اطوار روح دل چه باشد؟ قابل امطار روح
4 زهد و تقوی،قربت و خوف و رجا اعتبار و صدق و اخلاص و صفا
1 بعد ازین از معدن «هل من مزید» نکته ای دیگر بگوش جان رسید
2 کای گرامی تر ز عالی منزلت چند باشد شهر هستی منزلت؟
3 نیست بیرون کار مردم از سه حال زان یکی حالست و دو دیگر محال
4 گر تو خود را دوستر داری ز یار کافری را کرده باشی اختیار
1 حق بر تحقیق، سلطان ازل قادر بیچون،قدیم لم یزل
2 روح انسان را ز لطف لایزال کرد در انواع اشیا بی همال
3 داد از اوصاف خود تشریف او کرد خود با خویشتن تعریف او
4 قدرت وسمع وبصر،علم وحیات هم کلام و هم ارادت از صفات
1 ابلهی را علت درد شکم کرد عاجز هفته ای، یا بیش و کم
2 رفت نزدیک طبیب خرده دان علت خود عرضه کرد اندر زمان
3 چون سؤالش از غذا کرد آن عزیز گفت: جغرات و چغندر با مویز
4 این سخن بشنید ازو داننده مرد بر سر و ریشش زمانی خنده کرد
1 شمع چون پروانه را معدوم دید گفت باآتش که:ای نور الفرید
2 یا قتیل العاشقین،یا ذوالکرام یاقدیم النور، یامافی الظلام
3 مانده ام از جرم هستی شرمسار جرم ما را محو کن پروانه وار
4 چون تن پروانه یک بارم بسوز تاب جان دادن ندارم تا بروز
1 بود یک پروانه شوریده حال جان شیرین کرده بر آتش حلال
2 دید شمعی راکه با صد سوز ودرد اشک گلگون میرود بر روی زرد
3 غیرتش بگرفت دامن،مردوار چرخ میزد گرد آتش بیقرار
4 گفت باشمع :ای اسیر درد و داغ تا چه گم کردی که جویی با چراغ؟
1 داشتم یاری که مرد مرد بود شیخ و دانشمند و صاحب درد بود
2 گفت با من قصه ای در باب دل از «رویم » آن سید ارباب دل
3 کان بزرگ دین بایام بهار بود در سیری میان مرغزار
4 دید درویشی سراندر جیب دلق غرق بحر نیستی، فارغ ز خلق