1 بر ما بناز می گذری، این چه عادتست؟ در حال ما نمی نگری، این چه عادتست؟
2 در آتش فراق تو بیچاره مانده ایم بس فارغی ز چاره گری، این چه عادتست؟
3 بر روی دوستان در دولت ببسته ای باما ببین که در چه دری؟ این چه عادتست؟
4 دایم بتیغ هجر دلم خسته میکنی ایام عمر شد سپری، این چه عادتست؟
1 هرچه آن می رود از حد سمک تا بسما فاعلش را نتوان گفت که چونست و چرا؟
2 نوبت هجر مطول شد و ز اندازه گذشت گر درین حال بماند دل من واویلا
3 من ازین آتش سوزنده که در سر دارم همچو شمعم همگی محو کند سر تا پا
4 آخر، ای یار دل افروز، چه بودست و چه شد؟ نظری کن بسوی بنده خود احیانا
1 چند پرسی ز کجایی و کجایی و کجا؟ از نهان خانه تجریدم و از دار فنا
2 تو جدل میکنی، اما چه کنی چون نکنی؟ گفت در حق تو حق: «اکثر شی ء جدلا»
3 زاهد ار چشم یقین باز گشاید بیند ز خدا خوان بخدا دان ز سمک تا بسما
4 صوفی از شیوه اوراد صفایی دارد لیک هرگز نرسد در صفت و صفوت ما
1 بگذار ره صومعه، کان دور و درازست بنشین بدر میکده، کان خانه رازست
2 چون بانگ نمازی نشنیدی تو درین کوی؟ گر گوش تو بازست همه بانگ نمازست
3 از خرقه و زنار و ز سجاده و تسبیح مقصود نیاز آمد و دیگر همه نازست
4 هر جا که بود حسن بود عشق، ازین رو محمود پریشان سر زلف ایازست
1 دستم بدست گیر، که دل توبه کارتست جان را نگاه دار، که جان یار غارتست
2 بر جان و بر دلم نظری کن ز روی لطف جان را هزار منت و ذل شرمسار تست
3 اندر مغازه تنم، ای جان نازنین تو پادشاه روح و دلم پرده دار تست
4 الطاف مینمایی و احسان ز حد گذشت جان شرمسار عاطفت بی شمار تست
1 آن را که قبله اش رخ خورشید انورست اعراض گر کند، بهمه روی کافرست
2 عاشق بیار واصل و عاقل بهانه جوی صوفی برغم واصل و چون حلقه بر درست
3 واعظ، مگو که: عشق روانیست در طریق پنداشتی که ملک دو عالم مثمرست
4 زین بیشتر عداوت با اهل دل مکن شرعی معین آمد و عشقی مقررست
1 درد تو، که سرمایه ملک دو جهانست المنة لله که مرا بر دل و جانست
2 شهری همه بر آتش عشق تو کبابند من نیز برآنم که همه شهر برآنست
3 در حلقه گیسوی تو، کان مایه سوداست هرجان که جوی قیمت خود دید گرانست
4 یک لمعه ز رخسار تو در خانه کعبه است یک تار سر زلف تو در دیر مغانست
1 خوش خاطرم که یار مرا گفت: مرحبا همراه مرحباست صفا در پی صفا
2 صافی شدست شیشه دل از صفای عشق ای لطف مرحبای ترا جان و دل فدا!
3 زاهد، مگو محال که: از عشق توبه کن من درد عشق را چه کنم، چون برم دوا؟
4 تقلید گفت: توبه و تحقیق گفت: عشق مغلوب شد حکایت تقلید غالبا
1 از هرچه هست ذکر جمال تو خوشترست حسن تو مظهر آمد و عشاق مظهرست
2 هرجا که باد بوی تو آرد بعاشقان جانها فدای رایحه روح پرورست
3 در آرزوی روی تو آریم زیر پا از فرط اشتیاق، اگر بحر، اگر برست
4 ذرات در هوای تو در رقص حیرتند اما سماع عشق ترا شور دیگرست
1 جگر پردرد و دل پرخون و جان سرمست و ناپروا شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر مایه سودا
2 دوای خود نمی دانم، درین اندیشه حیرانم بیا، ای ساقی باقی، بیار آن باده حمرا
3 چو شمعم پیش رویت من، گرم سر وا کنی از تن شوم پیش رخت روشن، چو شمع استاده پا برجا
4 اگر هشیار و مستوری ز سر این سخن دوری میان رهروان کوری ز سر قرب «اوادنا»