1 ای آسیا، ای آسیا، سرگشتهای چون ما چرا؟ از ما مپوشان راز خود، با ما بیان کن ماجرا
2 در چرخ خود مستانهای در دور خود فرزانهای از ما چهها داری خبر؟ کز ما برقصی دایما
3 از کان جدا ماندی، زان در نفیری، ای رجا با ما بگو، ای بوالوفا، از قصههای ما مضا
4 داری سلوکی بس عجب در حالت وجد و طرب در یک نفس طی میکنی از مبتدا تا منتها
1 ای دل و جان عاشقان خسته تیغ مرحبا غلغله او در سمک کوکبه تو در سما
2 غیرت تو هزار را برده بعالم فنا بر سر کوی عاشقی کشته بتیغ ابتلا
3 باده بنوش و دم مزن صید در حرم مزن لاف ز بیش و کم مزن بر در بام کبریا
4 چونکه بحضرتش روی،گر همه کهنه،گر نوی بال و پرت فنا کند پرتو نور آن لقا
1 ای صبح سعادت ز جبین تو هویدا این حسن چه حسنست؟ تقدس و تعالا
2 من بنده آن باده نابم که دمادم در هر نفسی تازه کند جودت ما را
3 از عربده ما در میخانه نیستی جان بنده حسن تو، زهی حسن مدارا
4 از کعبه و بتخانه مگوئید بعاشق از جنت و فردوس مگو مست لقا را
1 ایهاالصابرون فی البلوا طرقوا طرقوا الی المولا
2 راه نزدیک ویار نزدیکست قطع شد قصه بیابانها
3 یار با ماست،یا نصیب،ایدل الله الله ز دیده بینا
4 دین حق را مجو علی التقلید راه حق را مرو علی العمیا
1 برافشان زلف مشکین را، که خوش حالیم ازین سودا که می یابم ز بوی او نسیم جنت الماوا
2 دل و جان راتو محبوبی،همه طالب، تو مطلوبی زهی حسن و زهی خوبی، تعالی ربناالاعلا
3 سلامت مسکن زاهد سعادت ما من صادق ملامت شیوه عاشق محبت عروه و ثقا
4 طریق زاهدان تقوی حدیث مفتیان فتوی مقام راهبان عفت میان عاشقان غوغا
1 بس بمساجد شدیم بهر تولا مسجد اقصی کجاست؟ مسجداقصا؟
2 مسجد اقصای ماست بلده طیب مسجد اقصی کجاهاست؟ «دنی فتدنا»
3 مسجد اقصی ظهور قدس تجلی مسجد اقصی ظهور مولی و مولا
4 مسجد اقصای ماست کنه معانی مسجد اقصای ماست خاطر دانا
1 بلبل بوقت صبح بدرگاه کبریا فریاد عشق زد که: منم عاشق خدا
2 زار و نزار و شیوه تجرید همرهست در حال من نگر ز سر لطف، ربنا
3 مجروح و خسته ایم، بما مرهمی فرست چون مرهمی رسید صفا در پی صفا
4 آواره بود دل ز غم عشق در جهان چون روی تو بدید«لقد سرمن رآ»
1 تا پریشان نکند زلف ترا باد صبا متصور نشود حالت جمعیت ما
2 موکشان برد مرا عشق ز مسجد بکنشت الله الله،چه تفاوت، زکجا تا بکجا؟
3 هرچه در وصف توگفتند، زمه تا ماهی سخنی بود بنسبت ز سمک تا بسما
4 راست ناید بقلم، گرد و جهان شرح دهند تا قیامت صفت عشق من و حسن ترا
1 جگر پردرد و دل پرخون و جان سرمست و ناپروا شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر مایه سودا
2 دوای خود نمی دانم، درین اندیشه حیرانم بیا، ای ساقی باقی، بیار آن باده حمرا
3 چو شمعم پیش رویت من، گرم سر وا کنی از تن شوم پیش رخت روشن، چو شمع استاده پا برجا
4 اگر هشیار و مستوری ز سر این سخن دوری میان رهروان کوری ز سر قرب «اوادنا»
1 چند پرسی ز کجایی و کجایی و کجا؟ از نهان خانه تجریدم و از دار فنا
2 تو جدل میکنی، اما چه کنی چون نکنی؟ گفت در حق تو حق: «اکثر شی ء جدلا»
3 زاهد ار چشم یقین باز گشاید بیند ز خدا خوان بخدا دان ز سمک تا بسما
4 صوفی از شیوه اوراد صفایی دارد لیک هرگز نرسد در صفت و صفوت ما