1 گر پرورش مهر نه زان دل بودی در دهر شیوع مهر مشکل بودی
2 وز صدق ز جمله رسائل بودی بسم الله آن رساله بسمل بودی
1 گر ذوق سخن به دهر آیین بودی دیوان مرا شهرت پروین بودی
2 غالب اگر این فن سخن دین بودی آن دین را ایزدی کتاب این بودی
1 ای آن که به راه کعبه رویی داری نازم که گزیده آرزویی داری
2 زین گونه که تند می خرامی دانم در خانه زن ستیزه خویی داری
1 تا چند به هنگامه سلامت باشی تا چند ستمکش اقامت باشی
2 گفتی که نباشد شب غم را سحری حیفست که منکر قیامت باشی
1 عمریست که در خم خمارم ساقی تاب تف تشنگی نیارم ساقی
2 بگشا سر مشک و در گلویم سر ده سائل به کفم قدح ندارم ساقی
1 صبحست و همای فیض و گیتی دامی صبحست و هوای شوق و گردون بامی
2 برخیز و به روزگار همرنگ برآی با باده نابی و بلورین جامی
1 آنی تو که شخص مردمی را چشمی سبحان الله چه مایه بینا چشمی
2 البته عجب نیست که باشی بیمار زان رو که به دلبری سراپا چشمی
1 در کلبه من اگر غباری بینی پیچیده به خویش همچو ماری بینی
2 تنگ ست چنان که دایم از صحن سرای از جرم فلک ستاره واری بینی
1 جانی ست مرا ز غم شماری در وی اندیشه فشانده خارزاری در وی
2 هر پاره دل که ریزد از دیده من یابند نفس ریزه چو خاری در وی
1 گویند جهانیان دورویند، مگوی گر بد منکوه ور نکویند، مگوی
2 هر چند که بد زیستم و بد مردم نیکان پس مرده بد نگویند، مگوی