مخدوم مطاع مشفق از قائم مقام فراهانی منشآت 1
1. مخدوم مطاع مشفق مهربان من، آمنت بمن نور بک الظلم و اوضح بک البهم و جعلک آیه من آیات ملکه و علامه من علامات سلطانه.
1. مخدوم مطاع مشفق مهربان من، آمنت بمن نور بک الظلم و اوضح بک البهم و جعلک آیه من آیات ملکه و علامه من علامات سلطانه.
1. عالیجاه مقرب الخاقان میرزا محمدعلی بداند که: تعریف و توصیف چند که از سر عسکر ارزنه الروم، در ضمن شروح مرسله نوشته بود بنظر ما رسید و اگر سرعسکر که از دولت عثمانی وکیل مصالحه است دانا و عارف و واقف است، چنان نیست که وکیلی که ما از این دولت فرستاده باشیم، نادان و جاهل و غافل باشد. آن عالیجاه که او را به آن شدت عالم بآداب مناظره و استاد در فنون محاوره دیده و دانسته است این مطلب را نیز بداند که اگر ما پایه آن عالیجاه را در همین علوم و فنون دون پایه او میدیدیم و بهتر و برتر نمیدانستیم، با وکالت مطلقه در مقابل او نمیفرستادیم.
1. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی
1. جاء الکتاب فجانی روح وریحان و راحه
مما حوی نکتت البراعه و البلاعه و الفصاحه
1. بابی و امی فاضل فی لفظه
ثمن تباع له القلوب وتشتری
1. عرضه داشت تالان زده قدیم آه ز افشار آه از این قوم آه از آن دم.
1. مخدوم من. مکتوب جاخالی منظومی است که بعد از مهاجرت مهربان انفاد ایروان شده بود البته بنظر رسیده است. اولش این بود که:
1. حبذا بخت مساعد که پس از چندین گاه پروانه التفات مخدوم مشفق مهربان مشعر بر گلههای دوستانه و نصایح مشفقانه رسید و مزید اعتماد ببقای عهد مودت گردید.
1. مخدوم معظم مکرم: چیزی نخواستم که در آب و گل تو نیست.
1. باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
1. مهربان من: دیشب که بخانه آمدم خانه را صحن گلزار و کلبه را طبله عطار دیدم. ضیفی مستغنی الوصف که مایة ناز و محرم راز بود گفت: قاصدی وقت ظهر کاغذی سر بمهر آورده که سربسته بطاق ایوان است و گلدسته باغ رضوان. گفتم: انی لاجدریح یوسف لولا ان تفندون فی الفور با کمال شعف و شوق:
1. هر ملک وجودی که بخوبی بگرفتی
سلطان خیالت بنشاندی بخلافت