سپاس و ستایش خداوندی را سزاست که بواسطه ارسال رسل و ابلاغ کتب، بر وفق رفق و سیاق وفاق دلهای رمیده را آرمیده ساخت و امور پریشان را بجمعیت باز آورد و درود نامعدود نیز بر رواق رسولان راست کار و امینان حضرت کردگار که از جانب جناب قدس رفع وحشت از عالم انس کنند، و خاطرهای آگاه را از خطرات اشتباه برآورند و بعد بر آئینه ضمیر آفتاب نظیر پادشاه والاجاه مظفر سپاه ممالک پناه برادر معظم مکرم – نیکخوی نیکخواه، برگزیده حضرت اله واسطه عقد مودت و مصافات امپراطور تمامی ممالک روس ومضافات که رأی صایب زرینش بر خیر و شر قاهر و قار است؛ و حکم محکم متینش در بحر و بر ساری و سایر، و ملک واسع فسیحش از هر جهه مصون و مأمون و تخت عالی رفیعش انباز طارم گردون مرتسم و منقش میداریم که: نامة مهر علامه دوستانه پادشاهانه که مصحوب ایلچی مختار آن دولت در خوش ترین اوقات زیب انجمن وصول گشت و مژدة سلامتی وجود آن دوست یگانه و ظهور محبت ها و مودت های برادرانه خاطر آرزومند را خرم و خرسند ساخت، و چون مدتی بود که مقتضیات قدر و قضا در میان مقصود و دل ها حایل بود، وراه آمد شد رسل و رسایل از حوادثات زمان و شوائب دوران مسدود؛ وصول نامة مزبوره و حصول اتحاد تازه و ارتباط بی اندازه چندان موجب مزید شادمانی و کامرانی گردید که زمانه حسد برد و ستاره چشم بدزد و پایان آن همه شیرینی شادکامی و عشرت بتلخی های اندیشة و حیرت رسید؛ چرا که میرزا گریبایدوف از جانب آن دولت بهیه پایه سفارت و رسالت داشت؛ و مهمان عزیز ارجمند این دولت بود؛ باین سبب پاس اعزاز و اکرام او را چندان میداشتیم و حفظ حراست او را آنقدر لازم میشمردیم که نسبت به هیچ رسول و سفیر آنطور سلوک و رفتار نشده بود؛ غافل از اینکه اقتضای تقدیر بر خلاف اندیشة و تدبیر است و حادثه چنان که تذکر خاطر آن مهر مظاهر ما را بغایت منقبض و ملول میسازد ناگاه و بی خبر روی خواهد داد؛ بر عالم السرایر واضح و ظاهر است که از این غائله ناگزیر تا چه حد تأسف و تأثر داشتیم و هیچ راه تسلی و تسکین نمیجوییم جز اینکه حسن مدرک و صفای وجدان آن پادشاه والاجاه صیقل غبار اشتباه است؛ و البته دریافت کرده اند که حدوث این گونه امور از مردم هوشمند دانا دور است، چه جای آن که العیاذ بالله امثال این شبهه در حق ارکان دولت های قویم و اعیان مملکت های عظیم برود و آن گاه با وصف آن تجدید عهد که مابین دو دولت جاوید مهد شده بود و آنهمه خوشوقتی و شادمانی که از این دوستی و مهربانی داشتیم؛ بلی هر چند مبدأ و منشأ این حادثه جز مشاجره چند نفر کسان ایلچی با چند نفر اوباش بازاری نبود و نوعی اتفاق افتاد که مجال هیچ چاره و تدبیر نشد ولیکن علی ای وجه کان، ارکان این دولت را از نواب آن اعلی حضرت نوع خجلتی هست که غبار ان را جز بآب معذرت خواهی نمیتوان شست و برای انجام این کار و شستن این غبار هیچ تدبیر خوش تر از این بنظر نیامد که فرزند گرامی خود امیرزاده خسرو میرزا را با عالیجاه مقرب الخاقان امیر مختار عساکر نظام ما محمدخان که از معتمدان دربار این دولت است بحضرت آن پادشاه معظم و برادر مکرم مفخم روانه سازیم، و بتحریر این معذرت نامة راستی ختامه پردازیم؛ دیگر اختیار رد وقبول موقوف باقتضای رأی ملک آرای آن دوست بزرگوار است. ,
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت بشرط آن که نگوئیم از آنچه رفت حکایت ,
ایام خجسته فرجام بکام باد والسلام ,
خداوندی را ستایش کنیم و نیایش نمائیم که عفوش خطاپوش است و لطفش معذرت نیوش؛ و مهرش از قهرش بیش و فضلش از عدلش بیش و از آن پس مخصوصان جناب قرب و محرمان حرم قدس او را که وجود ذیجودشان موجد صلاح امم است و موجب اصلاح عالم و بعد بر پیشگاه حضور التفات ظهور پادشاه والاجاه قوی شوکت قویم قدرت قدیم دولت عم اکرم امجد افخم امپراطور خجسته طور مبجل معظم معروض و مکشوف میدارد که فرزند گرامی ما خسرو میرزا بحکم محکم اعلی حضرت شاهنشاه والاجاه ممالک پناه و روحنا فداه برای تقدیم معذرت خواهی بحضرت بلند و بارگاه ارجمند آن دولت مأمور است و سبب انتخاب او برای این خدمات همین است که شمول الطاف و مراحم امپراطوری درباره ما بر پیشگاه خاطر مبارک شاهنشاهی مخفی و مستور نیست؛ مدتی بود که ما خود تمنای دریافت حضور آن پادشاه ذیجاه را در خاطر اخلاص ذخایر داشتیم و اکنون که خود باین تمنا نرسیدیم، خورسندی که داریم از همین است که این نعمت و شرف بفرزند نیکبخت ما خواهد رسید؛ پس به هیچ وجه لازم نمیدانیم که از فرزند خود سفارشی عرض کنیم. یا از مکارم امپراطور اعظم اکرم درخواست نمائیم که در مقاصد او نوعی بذل توجه فرمایند که موجب سرافکندگی ما در آستان شاهنشاهی نشود؛ بل باعث سرافرازی ما در این دولت و این مملکت گردد. چرا که در اوقات ضرورت و حاجت مکرر آزمودیم که اشفاق باطنی آن اعلی حضرت بانجاح مقاصد قلبی ما متوجه شده و بی آن که عرض حاجتی نمائیم توجهات ملوکانه در حق ما مبذول آمده است مع هذا شایسته آن است که بعد از فضل خدا بالمره تفویض اختیار بامنای آن دربار کنیم، و مطلقاً در هیچ مطلب عرض و اظهار نکنیم؛ حتی افزونی افسردگی و انبوهی اندوه خود را در حدوث سانحه ایلچی مختار آن دولت بمضامین ذریعه مصحوبی عالیجاه میرزا مسعود محول داشته، تحمیل زحمتی بعاکفان حضرت از تجدید عذر خجلت نکردیم؛ چرا که صفای قلب و خلوص ارادت ما امری نیست که تا حال بر رأی حقایق آگاه آن پادشاه والاجاه در پرده اشتباه مانده باشد و شک نیست که چندان که بر اتحاد و اتفاق عم و پدر بخواست خداوند دادگر افزاید برای ما عین مامول دلخواه است و خلاف آن العیاذ بالله مایة کدورت و اکراه. دیگر امیر کبیر عساگر نظام این مملکت محمدخان از معتمدین دربار این دولت و محرومان خاص ماخوذ میباشد، توقع داریم که در مهام دائره بین الدولتین بنوعی که از این طرف مأذون است از آن جانب سنی الجوانب نیز رخصت عرض یابد و هرگونه فرمایش که نسبت باین دولت باشد بی ملاحظه مغایرت باو مقرر دارند. ایام سلطنت فرجام بکام باد. ,
والسلام ,
1 رشتی علی این رفتن رشت تو ز چیست این وجد و نشاط و سیر و گشت تو ز چیست
2 عاشق که باید نرم و هموار بود این پست و بلند کوه و دشت تو ز چیست
یرحمکم الله تعالی، فقراتی چند که بحکایات مهتر نسیم عیار و حسین کرد شبستری ماننده بود از شما پرسید. جا داشت بقصص رموز حمزه الحاق کنم یا بحافظه شیخ رضا بسپارم؛ یا بدرویش میرزا ارمغان بفرستم. سوار نقاب انداز اردبیل که بود و سبب شبروی انزلی و کسکرچه بود. قراول های دریا کنار را با جن و پری سر و کار است،یا با قلای خام و اشپل ماهی بخار کرده. ,
عیب میجمله چو گفتی هنرش نیز بگو. ,
بسمه تیمنا و تبرکا. ,
2 تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
3 تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید با قوت تدبیرش اندیشة تغییر
4 چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف تدبیر اسیر آمد در پنجه تقدیر
نور چشما: قبلة عالم قبل از عید بمن فرمودند که حاصل احضار تو و معتمد این بود که: شما دو نوکر امین بزرگ شاهید، با هم بنشینید امر خراسان را او حالی تو کند، امر آذربایجان را تو حالی او کن. با هم مشورت کنید و مصلحت دولت شاه را بفهمید و قرار سفر شاه را بدهید و بنای امر این دو سرحد را در خاکپای شاه بگذارید؛ معتمد هشت روز بعد از من وارد شد، شب عید و روز عید بصحبت خارج گذشت، روز بعد از عید پیشکش خراسانی ها را بسلام دیوانخانه آوردند؛ میرزا محمد نائینی عریضه خوان حاضر نبود؛ اسب ها را با شالها و عریضه بحضور آوردند، محمودخان عرض کرد و عریضه را در آورد و هر قدر تنحنح کرد و انتظار کشید هیچ کس از صف میرزاها بیرون نرفت عریضه را بگیرد بخواند، آخر شاه اشارتی فرمود، پسر میرزا اسدالله رفت و عریضه را طوری غلط و بدو مهوع خواند که سلام ملوث شد و شاه متغیر شد و دفعه دیگر که محمودخان آدم ایلخانی را آورد تا عرض کرد، پسر میرزا اسدالله از صف جدا شده و تا نیمه راه رفت و معلوم شد که عریضه را محمودخان همراه نیاورده، میرزا هدایت دمق بصف آمد ومحمودخان دمق از دیوانخانه در رفت و شاه دمق از تخت برخاست و خراسانی ها تعجب کردند و از عمله شاهزاده ها و یتیم اطرافی که پای نقاشخانه و روی مهتابی ظل السلطان که بتماشا ایستاده بودند بی اختیار شلیک خنده بلند شد، شاه بخلوت رفت. اول امین را طلبید که چرا متوجه نشدی، تو چه کاره هستی، شغلت چه چیز است مرده شورت ببرد، در خانه مرا ضایع کردی. امین گفت بمن چه، نه خراسانی دیده ام، نه پیشکش را خبر دارم، نه دخل و تصرف در منشی ها میکنم، نه در عمله حضور ربطی با من است؛ شاه بیشتر متغیر شد؛ معتمد را خواست فرمود شما اصفهانی ها در کوچه های چهار باغ ... میدادید، حالا بعداوت یکدیگر امر در خانه مرا ضایع میکنید، باز بروید پی کسب قدیم خودتان نمیخواهم این جا باشید و هر دو را با خفّ وجوه از حضور اخراج و از عاج فرمود و محمودخان را بمواخذه خواست، الهیارخان دست و پا کرد تقصیر را بر گردن میرزا ابراهیم لشکر نویس خویش معتمد گذاشت، ماده بجز ضعیف ریخت، آن بیچاره را در زیر چوب از پا انداختند و معتمد مفتضح شد و از من تحقیق فرمودند که تو هم در امثال این امور، بمن چه میگویی؟ عرض کردم بله؛ اول ها میگفتم در نظر نایب السلطنة از سگ کمتر بودم و همه کس راه یافته بود و امر در خانه معشوق بود و همه، بمن چه میگفتند. بعد دیدم که تلف میشوم ترک کردم و توبه کردم و حالا چند سال است بمن چه نمیگویم سهل است که، هر کس خوب خدمت کند خود را مستوجب تحسین میدانم؛ هر کس غلط و خطائی کند خودم را مستعد سیاست میکنم و ضرب و تربیت نایب السلطنة را اشهدبالله به هیچ کس جز خودم روا ندارم. ,
دنیاست در خانه است بی غلط و خطا نمیشود، هر وقت امری اتفاق افتد ضرب حضور را خودم میخورم و ضرب بیرون را خودم میزنم و قوام امر خودم را و در خانه آقای خودم را بهمین ضرب خوردن میدانم، اگر یکروز بالمثل ترک اولی از امیرزاده صادر شود و ضرب آن را من خود نخورم و من خود نزنم خودم را معزول و مخدوم و امر آن در خانه مغشوش و ضایع میدانم، تا حال قائم مقامی بود، ریش سفید بود، احترامی داشت، لله گی داشت، طوری میگذشت. حالا اگر من باین طور نباشم نمیگذرد. نوکرهای بزرگ مثل حسین خان و امیرخان و محمدخان و برادر همین الهیارخان آنجاست، اگر من قابل ضرب خوردن و قادر ضرب زدن نباشم، یک سگ دیگر قحط نیست در جای من ببندند، فرمود پول پر انبار نکردی؛ حکومت بسیار بر خود نبستی، اصفهانی نیستی والا نه آنجا میتوانستی اینطور راه بروی نه اینجا میدانستی اینطور حرف بزنی، باید نایب السلطنة قدر نوکری میرزا بزرگ را بداند، تو قدر پدری او را بدانی؛ کم آدم نبود. قانون اوست که درست راه میرود و عین ها ما همین حرف را وقتی که پول آشتیانی ها در راه بدست دزد افتاد و ملک خریده بودند در سلطانیه از قائم مقام مرحوم شنیدیم و این عرض تو درست پسر، همان حرف اوست و بکار توامیدوار شدیم و خدا بتو توفیق خواهد داد، حالا ما همه را دواندیم و ایلچی باید راه افتد و فردا جشن میدان است و پس فردا اسب دوانی است، و مردمان غریب اینجا هستند و کار و کاغذ و فرمان بسیاری هم در میان است؛ در حقیقت کارگذار ما ظل السلطان است؛ تو و میرزا محمدعلی خان هر یک بکاری که وظیفه شماست اقدام کنید ان شاءالله تعالی معطلی و ناملایم رو ندهد، میرزا محمدعلی خان را خواستند و فرمودند و با هم برآمدیم؛ او بر سر کار آتشبازی و جشن و اسب دوانی و قوچ جنگی و کشتی و پهلوانی رفت و من به خط مستقیم نزد امین و معتمد رفتم و تا عصر هر چه کاغذ و نامة و کار ایلچی و سایر مردم بود بدست خودشان تمام کردم و وقت عصر والده سلطان محمد میرزا واسطه امین شد و او را احضار فرمودند و معتمد بالتبع رفت و باز ضرب بود و ضرب بود و ضرب بود و تکرار حکایات روز من بود و از معتمد پرسیدند که جلال مانع بود نرفتی خودت عریضه بخوانی؟ عرض کرد مقصرم، فرمودند فلانی تو خودت عریضه نمیخوانی؟ عرض کردم خیر، چشم من و آواز برادرم ضعیف است و چند نفر از ما بهتر است و همیشه حاضرند، اگر العیاذ بالله حاضر نباشند، ضرب خوردن با ماست وعریضه خواندن با ما نیست، شاه فرمودند: ما، در آرزوی این هستیم که یک نفر باشد فرمایش ما را موافق خواهش ما بنویسد بتنگ آمده ایم. میرزا خانلر مستوفی است و از او توقع نداریم، معتمد سر باین کار فرو نمیآرد، امین الدوله خر است نمیفهمد، نمیدانم در میان مرزها کسی هست که این خدمت بکند یا نه؟ معتمد عرض کرد گخ: میرزا هدایت و میرزا فضل الله شیرازی و میرزا تقی نوائی ولد میرزا رضاقلی و میرزا بابای آشتیانی هست، شاه جواب نفرمود و برخاست؛ وباز فردا میرزا خانلر را خواست، خدمت تحریر را باو رجوع فرمود و تا حال دیگر بر سر آن حرف نیامده، دو روزیکه از این غوغاها گذشت من و معتمد را خواست و مشورت به میان آورد و من صلاح در این دیدم که شاه را تکلیف باو جان کنم و امر سرحد را کلی به قلم دهم و معتمد، شاه را میل بخراسان می داد و می گفت با روس مماشات صلاح است، یک دومجلس مدعی او شدم و آخرالامر بنای خراسان شد و هر قدر خواستند از من تصدیق بشنوند تا حال نکرده ام و مصلحت را در این سیاق دیدم. ,
منتظر وصول جواب چاپار سابق هستم، هر روز چاپار برسد روز دیگر بی قضای الهی عازم خواهد شد، فرمودند: ما ایلچی را اینجا نگاه نداشتیم، لکن شما اگر از قاسم خان مطمئن نباشید او را معطل کنید تا خبر برسد، ببینم نگاه میدارند یا نه؟ بی گرو نباشید مثل بابان نکنید. ,
والسلام علی من اتبع الهدی ,
حضرت ولی عهد تا حال دنبال آکندن مال نرفته اند و این کار بسیار سهل گرفته اند حتی بخاصه وجود مبارک منتهای قناعت از ماکول و ملبوس کنند و هر چه باشد صرف مدافعه روس ومحافظت ملک محروس سازند. ,
امصار و قلاع را بر انبار متاع مقدم دانند و هیچ گنج زر و درج گوهر را با یک جعبه آلات حرب و یک کیسه باروت وسرب برابر ندانند. ,
این ملک مختصر را که از سه طرف بحر و بر با روم و روس مجاور است و جمیع اوضاعش با سایر ممالک مغایر، مالک الملکی چنین باید رزم خواه و نه بزم خواه، نامجو نه کامجو، چنان که این وجود مسعود بنانی قانع است و عزمش بجهانی قانع نیست، چیت وکرباس پوشد و لعل و الماس بخشد، فتح و نصرت خواهد و عیش و عشرت نخواهد، نای جنگش بکار است، نه نای و چنگ. اگر از ملک جهانش حاصلی است همین راحت خلق است و زحمت خود و دادن گنج و بردن رنج. خلاف سایر ملوک که گاه وحشیان را صید کنند و گاه سرکشان را قید، حضرتش را اگر صیدی است قلوب است، و اگر قیدی است همان گفتار نیک است و کردار خوب. ,
والسلام ,
رقیمه کریمه بود، یا قصیده فریده، یا کاروان شکر از مصر بتبریز آمد، حاشا و کلا؛ با کاروان مصری چندین شکر نباشد. ,
2 به سر تو که توانگر شود از مشک و شکر هر که را با سر کلک تو سر و کار بود
مثل بنده که بالفعل، شکر اینجا به، من و مشک بخروار بود. نمیدانم از مدح عرض کنم یا مادح یا ممدوح؟ اما جناب مادح طیب الله فاه و جعلنی الله فداه معجز روزگار است و کمال قدرت آفریدگار: ,
4 چنانش آفریده که خود خواسته به فرش جهان را بیاراسته
مخدوم مکرم من: ,
2 فرشته ای است در این طارق لاجورد اندود که پیش آرزوی بی دلان کشد دیوار
خدای واحد شاهد است که خوشی بنده شما در طهران در ملازمت شما بود، باقی همه بیحاصلی و بوالهوسی شد، اگر چه الحمدلله تعالی نوعی میگذرد ولی بزحمت و مشقت، آسودگی و راحتی نیست؛ خدا آسان کند دشوار ما را. ,
عالیجاه عزیز مهربان، میرزا عبدالغنی حسب الامر قدرت نواب مستطاب ولی النعم علی الهمم نایب السلطنة بآنجا میآید از همه جا باخبر و آگاه است هر چه استفسار فرمائید عرض خواهد کرد، منت خدا را که ایام آشفتگی رفت و هنگام شکفتگی در رسید، آخر عمر کفر و کین است و اول نظام دولت و دین، الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن مشارالیه قطع نظر از اینکه نوکر خوب نواب نایب السلطنة روحی فداه است، انیس و همدم و جلیس و محرم بنده شماست، فرصت فرموده او را زود و خوب روانه فرمائید. آن صلح بهم بر زن و از جنگ بدر زن باز شکست خورد، کار درستی کرد این جا ماندنی است نه طهران رفتنی، قبلة عالم و عالمیان روحی و روح العافین فداه بورود بدارالخلافه بندگان صاحب مکرم امین الدوله را خواهند خواست، بمرگ خودت که فرصتی ندارم که شرح دلی نگارم هر چه پرسید میرزا عبدالغنی عرض خواهد کرد. ,
1 یا باثه الجزع لولا زته الحادی لما تنقلت من واد الی وادی
جذبه لطف و میل شماست که این پیر شکسته بال را می کشد. هر جا که خاطرخواه اوست. آن بار مجال صحبتی نشد و زمانه فرصتی نداد تا این بار چه کند؟ ,
نمی دانم در مرثیه نواب غفران مآب فکری کرده اید و دستی بگنجینه طبع قادر و اصداف بحر زاخر خواهید زد یا مانند بحر بی غواص و بزم بی رقاص مهمل و عاطل دارید، لاتسمع الا همسا. امان از آن قصیده که: باد صبا ای سلاله شب هجران یکی دیگر هم برای مرحوم محمدعلی میرزا دیدم که هر که در مقابل آن برخیزد احمق است اگرچه عمعق است. سبحان الله بنده و شما اگرچه مرثیه خوان و مرثیه دانیم چرا تا بحال خود نخوانیم و برای خود ندانیم؟ ,
عمر بگذشت ببیحاصلی و بوالهوسی، تا کی وتا چند، از جوانی تا پیری از پیری تا کجا؟ ,
حکم والا شد. آن که چون انظار فضل و رحمت الهی نسبت بوجود مسعود ما نامتناهی بود، لطف و مرحمت شاهنشاه بلند پایگاه خسرو ملک عالم، زیور نسل آدم، قهرمان ماء و طین، آفتاب زمان و زمین خلدالله ملکه و سلطانه درباره ما از حد نصاب افزون شد و از حصر و حساب بیرون؛ فالحمدالله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لو لا ان هداناالله. پس بحکم این موهبت سبحانی و مکرمت سلطانی پایه اعتلائی چند در مدارج اوضاع و احوال ما ترقی و تصاعد یافت که زبان از شکر آن قاصر است و بیان از ذکر آن عاجز. و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها. از آن جمله بعد از آن که از طرف اشرف همایون، مهم خطیر پاسداری ثغور آذربایجان بعهدة اهتمام ما مرجوع شد و بیمن توجه و التفات ایالت و تمیمه جلات ما گردید که یکی از آنها دارالدوله کرمانشاهان بود و چون ولایت مزبور موطن اولد و اعقاب شاهزاد مغفور البسه الله حلل النور و مجمع معاشر ایلات و احشام سرحد عراقین اعراب و اعجام است؛ وظیفه رسم چاگری و خدمتگزاری ما آن شد که مزید جهد و اهتمام در مراتب انضباط و انتظام آنجا مبذول داریم ونظر توجه و التفات بر تربیت اخلاف عظام برادر رضوان مقام گماریم که جملگی با فرزندان گرامی ما خود بی تفاوت و فرق اختر یک برج و گوهر یک درج وفرع یک اصل و نور یک شمسند. بنا علی تلک المراتب اصلح وانسب چنان بود که مرزبانی آن ملک و پاسداری آن ثغر را از جانب سنی الجوانب خود بیکی از اولاد برادر مغفور مبرور مفوض و موکول سازیم تا بنحوی که اولیای دولت قاهره زاهره شاهنشاهی از رهگذر تفویض بما آسوده خاطرند، خدام اعتاب مستطاب ما نیر بواسطه تفویض باو مطمئن القلب وفارغ البال باشند. ,
بالجمله فرزند اسعد امجد بی همال، نهال دوحه دولت و اقبال محمدحسین میرزا، ختم الله عواقب اموره بالخیر و حفظه عن کل ضیم و ضیر که از سایر اعقاب برادر غفران مآب اکبرسنا و اخضر غصنا و اصلب عودا و اعز وجودا بود، برای تقلد این امر و حراست آن ثغر انتخاب نموده، بمرزبانی آن ولایت و صاحب اختیاری ایل و رعیت مخصوص داشتیم؛ که بنحوی که شاید و باید در پرستاری اخوان خود و سایر عیال و اطفالی که در دارالدوله میباشند سعی بلیغ و کوشش کافی بعمل آرد و سرحدات عراقین را بر وفق عهود و شروط دولتین علیین اسلام، ضابطه و نظام داده، جمع عشایر و عساکر کند و حفظ اصاغر و اکابر نماید. ایالت را تابع عدالت سازد و رعیت را مورد رعایت دارد. ولیکن احب الامور الیه اوسطها فی الحق و اعمها فی العدل و اجمعها لرضا الرعیه و اکملها لمصالح الجندیه ,
مقرر آن که فرزندان عظام و امرای گرام و وزراء جلیل الاحتشام و عموم سر حدداران جانبین و روساء و اکابر و رعایا و عشایر، فرزند ارشد کامکار را صاحب اختیار کرمانشان و سرحددار عراقین دانند وقول و فعل او را داخلی و خارجی آن حدود و ثغور معتبر شمارند و در عهدة شناسند. ,
حرره فی شهر جمادی الاولی ۱۲۴۵ ,