1 عاقلا همنشین ساده مشو که ز گفتار ساده بر نخوری
2 مرو ای دزد در سرای تهی که از آن دستِ پُر برون نبری
1 قاآنیا اگر ادب اینست و بندگی خاکت به فرق باد که با خاک همسری
2 نینی سرشت خاک سراپا تواضعست ای آسمان کبر تو از خاک کمتری
1 گر هزار آستین برافشانی ندهندت زیاده از روزی
2 آتش حرص را مزن دامن که خود اندر میانه میسوزی
1 دلاکنون چو نداری به عرش وکرسی راه کمال همت تو عرش هست یاکرسی
2 ولی به کرسی و عرشت اگر اجازه دهند سراغ کرسی و عرش دگر همی پرسی
1 جوانمردی نه این باشدکه چون برق به شب برکاروان یکدم درخشی
2 جوانمردی بود آندم که چون ابر به کشت جان سائل آب بخشی
1 نفس با عقل آشنا نشود زاع را نفرتست از طوطی
2 سفله راگر هزارگنج دهی نشود رام جز که با لوطی
1 چون زبان راز دل نمیداند چیستش چاره غیر دلتنگی
2 چون نداند زبان رومی را از حسد تنگدل شود زنگی
1 باادب باش ای برادر خاصه با دیوانگان خود مگوکاورا نباشد بهره از فرزانگی
2 ای بسا دانای کامل کز پی روپوش خلق روز و شب بر خویش بندد حالت دیوانگی
1 چون کاسه و کیسه گشت هر دو ار باده و زرّ و سیم خالی
2 جز زهد و ورع چه چاره دارد دردی کش رند لاابالی
1 آن راکه گنج معرفت کردگار هست بیاختیار ذکر خدا سرکند همی
2 وان راکه نیست معرفت ذکرکردگار از روی اختیار مکرّر کند همی
3 آن ذکر بهر حق کند اینیک برای خلق کی این دو را خدای برابر کند همی