1 کنون که دامن مقصود اوفتاد به چنگ به کام غیر ز کف دادنش محال بود
2 ز فرط شوق حضورش هنوز حیرانم که بر که مینگرم خواب یا خیال بود
1 بارد! چه؟ خون! که؟ دیده! چسان؟ روز و شب! چرا؟ از غم! کدام غم؟ غم سلطان اولیا
2 نامش که بد؟ حسین! ز نژاد که؟ از علی مامش که بود؟ فاطمه جدش که؟ مصطفی!
3 چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه کی؟ عاشر محرم، پنهان؟ نه برملا
4 شب کشته شد؟ نه روز چه هنگام؟ وقت ظهر شد از گلو بریده سرش؟ نی نی از قفا
1 گدای راهنشین گر کند تصور شاهی اثاث پادشهانش شود چگونه میسر
2 نه هرکه را که درافتد به دل خیال خلافت برند باجش بر در نهند تاجش بر سر
3 در آن محال که وهم و گمان مجال ندارد چگونه مور برد ره چگونه مرغ زند پر
1 منافق آنچنان داند ز تلبیس که افعال بدش با خلق نیکوست
2 نمیداندکه چشم اهل معنی صفای مغز را میبیند از پوست
1 یکی به چشم تامل نگر بدین تمثال که تات مات شود دیدگان ز حیرانی
2 یکی درست بدین نوجوان نگر ز نخست کهراست ماه دو هفته است و یوسف ثانی
3 به زلفکانش چندان که چشم کار کند همی نبیند چیزی به جز پریشانی
4 سپید سیم سرینش چو کوه بلّورست که میبلغزد در وی نگاه انسانی
1 طلعت مقصود چون ز پرده درآید خلق جهان را تمام پرده در آید
2 دوست مگو جلوه گر شود به قیامت هست قیامت چو دوست جلوه گر آید
3 دیدهٔ ما تاب آفتاب ندارد گر فکند پرده یا ز پرده برآید
1 ای که از عشق و عقل میلافی هست نیمی دروع و نیمی راست
2 عقل داری ولی نداری عشق زان وجودت اسیر خوف و رجاست
3 عشق را با امید و بیم چکار بیم و امید اهل عشق خداست
1 رنج بیوقت و مرگ بیهنگام پیشکار وبا و طاعون است
2 چون کسی بیمحل به خشم آید زود بگریز ازو که مجنون است
3 سادهرویی که میل باده کند غالبا خارشیش در کون است
1 خسروا ای آنکه قهرت روز رزم و گاه کین چرخ را با تیره خاک ره برابر میکند
2 گر نبود آنکه بینی روز رزم اندر هوا روزگار از بیم تیغت خاک بر سر میکند
3 حاجتت نبود به خنجر روز کین کز روی کین گردش مژگان چشمت کار خنجر میکند
4 بُرّش از بازوی ارغونست نز برنده تیغ با بداندیشش مگو کاین حرف باور میکند
1 ای دل از جویی که جز احمد کسش میراب نیست چون شوی سیراب چون میراب خود سیراب نیست
2 جو چه باشد بحر بیپایان که هر یکقطرهاش صدهزاران لجهٔ ژرفست کش پایاب نیست