1 دوش طفلی پری رخی دیدم گفتم ای شوخ شکرین گفتار
2 تو چرا از کمال استغنا فارغی از مشقت همه حار
3 پدر و مادرند در تک و دو تا ترا پرورند لیل و نهار
4 گفت ما کاملان دورانیم ناقصانند این گروه کبار
1 ای که از جهل مقید شده بر صورت این صفت در روش اهل خرد بی معنیست
2 هر که شد واله صورت بهوای دل خود هیچ گه ملتفت معرفت معنی نیست
3 هست طفلی که بتعلیم معلم ز کتاب خواند خط لیک ندانست که مضمونش چیست
1 بهر دفع دشمن و فتح بلاد و حفظ نفس پادشه را منت خیل و حشم باید کشید
2 محرمان پادشه را از برای عز و جاه رنج باید دید در خدمت الم باید کشید
3 منعمان ملک را از محرمان پادشه متصل در کسب جمعیت ستم باید کشید
4 مفلسان کم قناعت را ز بهر لقمه از سکان منعمان پیوسته غم باید کشید
1 صانعی کز آب و گل فیض کمال قدرتش دلبران لالهرخسار سمنبر آفرید
2 تا نماید صنع او ضایع ز بهر عاشقی دل درون عاشقان درد پرور آفرید
3 عاشقان را بر جفای ماه رویان صبر داد ماه رویان را جفاکار و ستمگر آفرید
4 گر بجرم عشق عاشقی را نگیرد دور نیست چون ز بهر عاشقی دل داد و دلبر آفرید
1 اگر بمن نبود پادشاه را لطفی نمی کنم گله کان هم نشان شفقت اوست
2 ز ضعف قالب من واقع است می داند که بار فاقه سبک تر ز بار منت اوست
1 اول عمرم که هنگام سرور و ذوق بود عاری از علم و عمل در جهل و نادانی گذشت
2 از طفولیت چو بگذشتم اسیر غم شدم بعضی آن هم در خیال عالم فانی گذشت
3 آخر عمرم که ایام صلاح است و ورع در ندامت صرف گشت و در پشیمانی گذشت
4 آه ازین عمری کزو ذوقی ندیدم هیچ گه غافل از کیفیت لذات روحانی گذشت