1 تعرضی بفلک دوش کردم و گفتم که ای نیافته کس از تعرض تو امان
2 کدام شیوه گزینم چه کار گیرم پیش که عاقبت نرسانی مرا زیانی ازان
3 فلک ز روی غضب تند گشت و داد جواب که بی گناه تعرض بحال من مرسان
4 من آن نیم که ز من بی جهت کسی رنجد تعرضی که مرا هست بی وسیله مدان
1 فضیلت نسب و اصل خارج ذاتست بفضل غیر خود ای سفله افتخار مکن
2 بانتساب سلاطین و خدمت امرا که زایلست مزن تکیه اعتبار مکن
3 بصنعتی که درو هست شرط صحت دست مشو مقید و خود را امیدوار مکن
4 بملک و مال که هستند زایل و ذاهب اساس بنیه امید استوار مکن
1 وقت سحر سوی چمن انداختم گذر تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من
2 چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من
3 گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا بنگر که هست صد چو تویی پایمال من
1 دی کرد التماس ز من پاک گوهری کای رند بهر ما صفت زاهدان مگو
2 گفتم مجوی معرفت زاهدان ز من زیرا که من ندیدهام آن قوم را نکو
1 اگر چه داشت ز کیفیت جمیع لغت خبر ز غایت عرفان صفای طبع نبی
2 شرف نگر که فرستاد حضرت ایزد ز بهر نسبت ذاتش کلام را عربی
3 بعلم اوست معاصی جهالت بوجهل بنور اوست مقارن شرار بولهبی
4 کمال معجزش این بس که علم و حکمت او ز علم و حکمت انسان نبود مکتسبی
1 فریاد ازین سپهر ستمگر که در جهان هرگز نگشته شاد ز دوران او دلی
2 از هر که هست برده فراغت مدار او نه عالمی ازو شده راضی نه جاهلی