از کشت عمل بس است یک خوشه از فروغی بسطامی رباعی 1
1. از کشت عمل بس است یک خوشه مرا
در روی زمین بس است یک گوشه مرا
1. از کشت عمل بس است یک خوشه مرا
در روی زمین بس است یک گوشه مرا
1. دوشینه فتادم به رهش مست و خراب
از نشهٔ عشق او نه از بادهٔ ناب
1. تا قبلهٔ ابروی تو ای یار کج است
محراب دل و قبلهٔ احرار کج است
1. فرموده خدا بزرگی آیین من است
تمکین شهان ز فر تمکین من است
1. این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست
بیمار و غریب و در به در گشتهٔ تست
1. آمد مه شوال و مه روزه گذشت
وایام صیام و رنج سی روزه گذشت
1. تا دل به برم هوای دلبر دارد
افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد
1. زلفین سیه که در بناگوش تواند
سر بر سر هم نهاده بر دوش تواند
1. از هر دو جهان مرا مقید کردند
وان گه به مدیح شه مقید کردند
1. یک عمر شهان تربیت عیش کنند
تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند
1. آشفته سخن چو زلف جانان خوش تر
چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر
1. تا دل به هوای وصل جانان دادم
لب بر لب او نهاده و جان دادم