1 ارواح در ازل به سراپرده بقا بودند متحد همه بر ذروه علا
2 اینجان ما که هست در این خاکدان غریب آسوده بود در حرم پاک کبریا
3 آزاده بود از پس و پیش زمان و وقت فارغ ز احتجاب حضور مکان و جا
4 از تن اثر نبود در اطوار آب و گل از دل خبر نه از اثر آتش و هوا
1 از چارده ولیِّ مسمی به هفت اسم سبع المثانئی که ز قرآن نشد جدا
2 از مخزن حقایق ارواح رو نمود انوارشان یکی نه و نی هم ز هم جدا
3 یک نور بود گشته در اشباح چارده بگرفته جا به عرش برین بیشتر ز جا
4 پیدا شد از اشعه انوار پاکشان ارواح شیعه صف زده در عرش جابجا
1 در گوش شیعه چون ز ثناشان صدا رسید برداشتند نغمه بر آثار آن صدا
2 پیچید بانگ غلغل تسبیح خاصگان در بارگاه قدس به اصناف نغمهها
3 تسبیح حمد زمره انوار شد بلند افتاد در ملائکه آن غلغل و ندا
4 گفتند کیست حامد و تسبیح بهر چیست آمد ندا که صدرنشینان کبریا
1 چون نوبت وجود به ابدان ما رسید این کار ز آفرینش آدم شد ابتدا
2 پروردگار سوی ملائک خطاب کرد: خواهم یکی خلیفه کنم در زمین به پا
3 گفتند ای علیم حکیم بزرگوار تسبیح میکنیم تو را صبح و شام ما
4 در خلق آدم است چه حکمت که در زمین کارش به جز فساد نه و ریزش دما
1 پس امر شد ملائکه را سجده آورید این قالب خلیفه بگزیده مرا
2 فی الفور در سجود فتادند سر به سر جز دیو سرکشی که نمود از سجود ابا
3 گفتا که او ز خاک بود من ز آتشم چون زاده اثیر شود ساجد ثرا
4 حق گفت لعن بر تو و بر تابعان تو از اهل کبر و اهل حسد بنده هوا
1 آدم چو دید صورت زیبای دلفریب در خویش یافت جانب او میل و اشتها!
2 گفتا که کیستی تو چنین بهر چیستی؟ گفتا که آفریده حقّم کما تری
3 گفت ای خدای این چه جمال است و این چه حسن؟ در روی او چو مینگرم میروم ز جا!
4 گفتش خدای بندهای از بندگان ماست خواهی که مونس تو بود خِطبه کن ز ما
1 پس از جناب قدس رسیدش بشارتی کاندر بهشت باش تو و زوجه هر دو تا
2 ساکن شوید فارغ و آزاد در بهشت بی حَرِّ و بی برودت بیجوع و بیظما
3 در امن و در امان رغدا دائم الأکل شد بر شما مباح کلا حیث شئتما
4 گردید طیبات جنان بر شما حلال جز این درخت بار ور جمله میوهها
1 آدم چو دید مکرمت و سجده و بهشت گفتا در آسمان و زمین کیست مثل ما؟
2 آمد ندا که سر به سوی عرش کن ببین آمد چو دید در نظرش نور مصطفا
3 با نور اهل بیت ز اشباح منعکس اشباح کرده بود به صلبش ز عرش جا
4 انوار بس غریب ز صلبش نمود عکس تا منتهای عرش درخشان و با ضیا
1 آدم ز حسن و بهجت آن در شگفت ماند کاشباح نور و علم چه قوم است ای خدا
2 آمد ندا که نور حبیب خدای تست با نور اوصیای وی و شاه اوصیا
3 آنان که بودشان سبب آفرینش است آنان که مقصدند ز خلق و ز امر ما
4 هست این درخت صورت علم نهانشان کز وی کسی بری نبرد جز به اذن ما
1 آدم ز رشک کرد تمنای علمشان آورد در خیال بدی کاشکی مرا
2 آمد ندا ز غیب به آدم که زینهار از ما مخواه رتبه این قوم در دعا
3 نزدیک این درخت مرو آرزو مکن حدّ تو نیست منزلت سید الوری
4 کردیم ما ملائکه را ساجدان تو زیرا که بود صلب تو این قوم را وعا