1 آدم ز حسن و بهجت آن در شگفت ماند کاشباح نور و علم چه قوم است ای خدا
2 آمد ندا که نور حبیب خدای تست با نور اوصیای وی و شاه اوصیا
3 آنان که بودشان سبب آفرینش است آنان که مقصدند ز خلق و ز امر ما
4 هست این درخت صورت علم نهانشان کز وی کسی بری نبرد جز به اذن ما
1 چون نوبت وجود به ابدان ما رسید این کار ز آفرینش آدم شد ابتدا
2 پروردگار سوی ملائک خطاب کرد: خواهم یکی خلیفه کنم در زمین به پا
3 گفتند ای علیم حکیم بزرگوار تسبیح میکنیم تو را صبح و شام ما
4 در خلق آدم است چه حکمت که در زمین کارش به جز فساد نه و ریزش دما
1 آدم ز رشک کرد تمنای علمشان آورد در خیال بدی کاشکی مرا
2 آمد ندا ز غیب به آدم که زینهار از ما مخواه رتبه این قوم در دعا
3 نزدیک این درخت مرو آرزو مکن حدّ تو نیست منزلت سید الوری
4 کردیم ما ملائکه را ساجدان تو زیرا که بود صلب تو این قوم را وعا
1 ابلیس دید کآدم خاکی بزرگ شد از حق نیافت منزلت و جاه و اجتبا
2 پیچید همچو مار و شد اندر دهان مار مارش کشید تا به جنان از ره خفا
3 آمد به پیش آدم و گفت از ره فریب ای آنکه سجده کرد تو را اهل اصطفا
4 زان نهی کردهاند شما را از این درخت تا علم غیب حق نشود کشف بر شما
1 از چارده ولیِّ مسمی به هفت اسم سبع المثانئی که ز قرآن نشد جدا
2 از مخزن حقایق ارواح رو نمود انوارشان یکی نه و نی هم ز هم جدا
3 یک نور بود گشته در اشباح چارده بگرفته جا به عرش برین بیشتر ز جا
4 پیدا شد از اشعه انوار پاکشان ارواح شیعه صف زده در عرش جابجا
1 در گوش شیعه چون ز ثناشان صدا رسید برداشتند نغمه بر آثار آن صدا
2 پیچید بانگ غلغل تسبیح خاصگان در بارگاه قدس به اصناف نغمهها
3 تسبیح حمد زمره انوار شد بلند افتاد در ملائکه آن غلغل و ندا
4 گفتند کیست حامد و تسبیح بهر چیست آمد ندا که صدرنشینان کبریا
1 مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست جان به استقبالش آمد آنکه جان مأوای اوست
2 مژدگانی ده قدومش را که اینک میرسد آنکه جان مست شراب عشق روحافزای اوست
3 مژدگانی ده دلا کاینک رسید اینک رسید آن که این هفت آسمان یک قطره از دریای اوست
4 آنکه آزادان عالم بر در او بندهاند آنکه شاهان جهان را جمله سر در پای اوست
1 مأیوس شد ز آدم و شد سوی زوجهاش هم در دهان حیه و هم از ره دغا
2 گفتا حلال گشت درختی که بُد حرام از حسن طاعتی که نمودید با خدا
3 خواهی که بر تو کشف شود سرّ این سخن رو نزد آن درخت بخور زان بیازما
4 خیل فرشته هست نگهبان این درخت از بهر منع در کف ایشان حرابها
1 آنگه به معجبان ملائک خطاب کرد کاینک خبر کنید ز اسماء من مرا
2 گفتند: کار تست منزه ز علم کس ما را چه اسم و چه خبر از اسم هؤلا
3 عالم توئی و هر که توأش علم میدهی ما جاهلیم گر ندهی معرفت به ما
4 فرمود: من نگفتم هنگام اعتراض جز ما خبر ندارد ز اسرار کار ما؟
1 امر آمد از جناب الهی که اهبِطوُا نازل شوید سوی زمین هر چهار تا
2 شد دیو حیه و آدم و حوا به جان و تن این دو عدوی آن دو و آن نیز مثل ذا
3 اولاد این دو دشمن اولاد آن دو نیز اولاد آن دو نیز مر این قوم را عدا
4 آدم به گریه آمد و صد سال میگریست تا توبهاش به گریه پذیرد مگر خدا