1 ابلیس دید کآدم خاکی بزرگ شد از حق نیافت منزلت و جاه و اجتبا
2 پیچید همچو مار و شد اندر دهان مار مارش کشید تا به جنان از ره خفا
3 آمد به پیش آدم و گفت از ره فریب ای آنکه سجده کرد تو را اهل اصطفا
4 زان نهی کردهاند شما را از این درخت تا علم غیب حق نشود کشف بر شما
1 مأیوس شد ز آدم و شد سوی زوجهاش هم در دهان حیه و هم از ره دغا
2 گفتا حلال گشت درختی که بُد حرام از حسن طاعتی که نمودید با خدا
3 خواهی که بر تو کشف شود سرّ این سخن رو نزد آن درخت بخور زان بیازما
4 خیل فرشته هست نگهبان این درخت از بهر منع در کف ایشان حرابها
1 حوا چو دید ایمنی راه و رفع منع باور شدش بخورد از آن و ندید اذا
2 آمد به نزد آدم و گفت ای صفی حق گردید آن درخت مرا و تو را روا
3 از بهر امتحان به سوی آن شجر رویم تا زین قضیه رفع شود پرده خفا
4 رفتم بسوی آن من و خوردم از آن بری نی منع دیدم از کس و نی یافتم اذا
1 امر آمد از جناب الهی که اهبِطوُا نازل شوید سوی زمین هر چهار تا
2 شد دیو حیه و آدم و حوا به جان و تن این دو عدوی آن دو و آن نیز مثل ذا
3 اولاد این دو دشمن اولاد آن دو نیز اولاد آن دو نیز مر این قوم را عدا
4 آدم به گریه آمد و صد سال میگریست تا توبهاش به گریه پذیرد مگر خدا
1 آمد ندا که ما به تو گفتیم پیش از این حرفی که میشود همه دردی بدان دوا
2 هرگه مصیبتی دهدت روی یا غمی در دفع آن بجوی توسل به مصطفا
3 نام محمد و علی و اهلبیت را کن ذکر در دعا و بدیشان کن التجا
4 تا من به جاه و رتبه آن برگزیدگان دفع بلا نمایم و بپذیرمت دعا
1 آدم قبول کرد و دگر توبه تازه کرد از روی عجز و گفت که اغفر ذنوبنا
2 پس نام مصطفا به زبان راند و مرتضی آنگاه نام فاطمه آن زبدة النسا
3 نام حسن بگفت و حسین و شمردشان تا چارده تمام شد از آل مصطفا
4 حق نیز لطف کرد و نوازش نمود و باز بودش به جای خویش و فزودش در اصطفا
1 آنگه به معجبان ملائک خطاب کرد کاینک خبر کنید ز اسماء من مرا
2 گفتند: کار تست منزه ز علم کس ما را چه اسم و چه خبر از اسم هؤلا
3 عالم توئی و هر که توأش علم میدهی ما جاهلیم گر ندهی معرفت به ما
4 فرمود: من نگفتم هنگام اعتراض جز ما خبر ندارد ز اسرار کار ما؟
1 پس دست قدرت از قِبَلِ حق نهاده شد بر پشت آدم صفی آن میر اصطفا
2 ذرّیتش چو ذرّه ز ظهرش ظهور کرد مجموع ز ابتدا همگی تا به انتها
3 از حق ندا رسید الستُ بربّکم گفتند جملگی ز دل و جان بلی بلی
4 اول محمد و علی و اهلبیت گفت بَدوَش ز مصطفا شد و اولاد مصطفا
1 سماء و ارض و ملائک نجوم و شمس و قمر سباع و وحش و بهائم طیور و جن و بشر
2 نبود مقصد اقصی ز آفرینش کل مگر وجود یکی بنده خجسته گهر
3 که بندگی کند او از ره شناسائی نه بر امید بهشت و نه بیم نار سقر
4 بود ز معصیت و جهل و شرک و شک معصوم خدای را به حقیقت مطیع و فرمان بر
1 مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست جان به استقبالش آمد آنکه جان مأوای اوست
2 مژدگانی ده قدومش را که اینک میرسد آنکه جان مست شراب عشق روحافزای اوست
3 مژدگانی ده دلا کاینک رسید اینک رسید آن که این هفت آسمان یک قطره از دریای اوست
4 آنکه آزادان عالم بر در او بندهاند آنکه شاهان جهان را جمله سر در پای اوست