1 شبی چون شبه روی شسته بقیر نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
2 دگرگونه آرایشی کرد ماه بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
3 شده تیره اندر سرای درنگ میان کرده باریک و دل کرده تنگ
4 ز تاجش سه بهره شده لاژورد سپرده هوا را بزنگار و گرد
1 چو کیخسرو آمد بکین خواستن جهان ساز نو خواست آراستن
2 ز توران زمین گم شد آن تخت و گاه برآمد بخورشید بر تاج شاه
3 بپیوست با شاه ایران سپهر بر آزادگان بر بگسترد مهر
4 زمانه چنان شد که بود از نخست به آب وفا روی خسرو بشست
1 چو بگذشت یک چندگاه این چنین پس آگاهی آمد بدربان ازین
2 نهفته همه کارشان بازجست بژرفی نگه کرد کار از نخست
3 کسی کز گزافه سخن راندا درخت بلا را بجنباندا
4 نگه کرد کو کیست و شهرش کجاست بدین آمدن سوی توران چراست
1 ببخشود یزدان جوانیش را بهم برشکست آن گمانیش را
2 کننده همی کند جای درخت پدید آمد از دور پیران ز بخت
3 چو پیران ویسه بدانجا رسید همه راه ترک کمربسته دید
4 یکی دار برپای کرده بلند کمندی برو بسته چون پای بند
1 چو یک هفته گرگین برهبر بپای همی بود و بیژن نیامد بجای
2 ز هر سوش پویان بجستن گرفت رخان را بخوناب شستن گرفت
3 پشیمانی آمدش زان کار خویش که چون بد سگالید بر یار خویش
4 بشد تازیان تا بدان جشنگاه کجا بیژن گیو گم کرد راه
1 نویسندهٔ نامه را پیش خواند وزین داستان چند با او براند
2 برستم یکی نامه فرمود شاه نوشتن ز مهتر سوی نیکخواه
3 که ای پهلوان زادهٔ پر هنر ز گردان لشکر برآورده سر
4 دل شهریاران و پشت کیان بفرمان هر کس کمر بر میان
1 چو آمد بر شاه کهترنواز نوان پیش او رفت و بردش نماز
2 ستایش کنان پیش خسرو دوید که مهر و ستایش مر او را سزید
3 برآورد سر آفرین کرد و گفت مبادت جز از بخت پیروز جفت
4 چو هرمزد بادت بدین پایگاه چو بهمن نگهبان فرخ کلاه