جهانجوی چون شد از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. جهانجوی چون شد سرافراز و گرد
سپه را بدشمن نشاید سپرد
...
1. جهانجوی چون شد سرافراز و گرد
سپه را بدشمن نشاید سپرد
...
1. چو خورشید بنمود بالای خویش
نشست از بر تند بالای خویش
...
1. سپهبد بشد تیز و برگشت شاه
سوی کاخ با رستم و با سپاه
...
1. پس آگاهی آمد بنزد فرود
که شد روی خورشید تابان کبود
...
1. سواران رسیدند بر تیغ کوه
سپاه اندر آمد گروها گروه
...
1. چو ایرانیان از بر کوهسار
بدیدند جای فرود و تخوار
...
1. چو بهرام برگشت با طوس گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
...
1. وزان پس چنین گفت با سرکشان
که ای نامداران گردنکشان
...
1. چنین گفت پس پهلوان با زرسپ
که بفروز دل را چو آذرگشسپ
...
1. تخوار سراینده گفت آن زمان
که آمد بر کوه کوهی دمان
...
1. فرود جوان را دژ آباد بود
بدژ درپرستنده هفتاد بود
...