1 جهانجوی چون شد سرافراز و گرد سپه را بدشمن نشاید سپرد
2 سرشک اندر آید بمژگان ز رشک سرشکی که درمان نداند پزشک
3 کسی کز نژاد بزرگان بود به بیشی بماند سترگ آن بود
4 چو بیکام دل بنده باید بدن بکام کسی داستانها زدن
1 چو خورشید بنمود بالای خویش نشست از بر تند بالای خویش
2 بزیر اندر آورد برج بره چنین تا زمین زرد شد یکسره
3 تبیره برآمد ز درگاه طوس همان نالهٔ بوق و آوای کوس
4 ز کشور برآمد سراسر خروش زمین پرخروش و هوا پر ز جوش
1 سپهبد بشد تیز و برگشت شاه سوی کاخ با رستم و با سپاه
2 یکی مجلس آراست با پیلتن رد و موبد و خسرو رای زن
3 فراوان سخن گفت ز افراسیاب ز رنج تن خویش وز درد باب
4 ز آزردن مادر پارسا که با ما چه کرد آن بد پرجفا
1 پس آگاهی آمد بنزد فرود که شد روی خورشید تابان کبود
2 ز نعل ستوران وز پای پیل جهان شد بکردار دریای نیل
3 چو بشنید ناکار دیده جوان دلش گشت پر درد و تیره روان
4 بفرمود تا هرچ بودش یله هیونان وز گوسفندان گله
1 سواران رسیدند بر تیغ کوه سپاه اندر آمد گروها گروه
2 سپردار با نیزهور سی هزار همه رزمجوی از در کارزار
3 سوار و پیاده بزرین کمر همه تیغ دار و همه نیزهور
4 ز بس ترگ زرین و زرین درفش ز گوپال زرین و زرینه کفش
1 چو ایرانیان از بر کوهسار بدیدند جای فرود و تخوار
2 برآشفت ازیشان سپهدار طوس فروداشت بر جای پیلان و کوس
3 چنین گفت کز لشکر نامدار سواری بباید کنون نیکیار
4 که جوشان شود زین میان گروه برد اسپ تا بر سر تیغ کوه
1 چو بهرام برگشت با طوس گفت که با جان پاکت خرد باد جفت
2 بدان کان فرودست فرزند شاه سیاوش که شد کشته بر بی گناه
3 نمود آن نشانی که اندر نژاد ز کاوس دارند و ز کیقباد
4 ترا شاه کیخسرو اندرز کرد که گرد فرود سیاوش مگرد
1 وزان پس چنین گفت با سرکشان که ای نامداران گردنکشان
2 یکی نامور خواهم و نامجوی کز ایدر نهد سوی آن ترک روی
3 سرش را ببرد بخنجر ز تن بپیش من آرد بدین انجمن
4 میان را ببست اندران ریونیز همی زان نبردش سرآمد قفیز
1 چنین گفت پس پهلوان با زرسپ که بفروز دل را چو آذرگشسپ
2 سلیح سواران جنگی بپوش بجان و تن خویشتن دار گوش
3 تو خواهی مگر کین آن نامدار وگرنه نبینم کسی خواستار
4 زرسپ آمد و ترگ بر سر نهاد دلی پر ز کین و لبی پر ز باد