1 ازان پس خبر شد بافراسیاب که شد مرز توران چو دریای آب
2 سوی کاسهرود اندر آمد سپاه زمین شد ز کین سیاوش سیاه
3 سپهبد به پیران سالار گفت که خسرو سخن برگشاد از نهفت
4 مگر کین سخن را پذیره شویم همه با درفش و تبیره شویم
1 چو خورشید بر زد ز گردون درفش دم شب شد از خنجر او بنفش
2 غمی شد دل مرد پرخاشجوی بدانست کو را بد آمد بروی
3 برآمد خروش خروس و چکاو کبوده نیامد بنزد تژاو
4 سپاهی که بودند با او بخواند وزان جایگه تیز لشکر براند
1 دبیر خردمند را پیش خواند دل آگنده بودش ز غم برفشاند
2 یکی نامه بنوشت پر آب چشم ز بهر برادر پر از درد و خشم
3 بسوی فریبرز کاوس شاه یکی سوی پرمایگان سپاه
4 سر نامه بود از نخست آفرین چنانچون بود رسم آیین و دین
1 فریبرز بنهاد بر سر کلاه که هم پهلوان بود و هم پور شاه
2 ازان پس بفرمود رهام را که پیدا کند با گهر نام را
3 بدو گفت رو پیش پیران خرام ز من نزد آن پهلوان بر پیام
4 بگویش که کردار گردان سپهر همیشه چنین بود پر درد و مهر
1 گزین کرد زان لشکر نامدار سواران شمشیرزن سیهزار
2 برفتند نیمی گذشته ز شب نه بانگ تبیره نه بوق و جلب
3 چو پیران سالار لشکر براند میان یلان هفت فرسنگ ماند
4 نخستین رسیدند پیش گله کجا بود بر دشت توران یله
1 چو آمد سر ماه هنگام جنگ ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
2 خروشی برآمد ز هر دو سپاه برفتند یکسر سوی رزمگاه
3 ز بس ناله بوق و هندی درای همی آسمان اندر آمد ز جای
4 هم از یال اسپان و دست و عنان ز گوپال و تیغ و کمان و سنان
1 چو خورشید تابنده بنمود پشت دل گیو گشت از برادر درشت
2 ببیژن چنین گفت کای رهنمای برادر نیامد همی باز جای
3 بباید شدن تا وراکار چیست نباید که بر رفته باید گریست
4 دلیران برفتند هر دو چو گرد بدان جای پرخاش و ننگ و نبرد
1 دوان رفت بهرام پیش پدر که ای پهلوان یلان سربسر
2 بدانگه که آن تاج برداشتم بنیزه بابراندر افراشتم
3 یکی تازیانه ز من گم شدست چو گیرند بیمایه ترکان بدست
4 ببهرام بر چند باشد فسوس جهان پیش چشمم شود آبنوس
1 چو آمد سر ماه هنگام جنگ ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
2 خروشی برآمد ز هر دو سپاه برفتند یکسر سوی رزمگاه
3 ز بس ناله بوق و هندی درای همی آسمان اندر آمد ز جای
4 هم از یال اسپان و دست و عنان ز گوپال و تیغ و کمان و سنان
1 چو خورشید تابنده بنمود پشت دل گیو گشت از برادر درشت
2 ببیژن چنین گفت کای رهنمای برادر نیامد همی باز جای
3 بباید شدن تا وراکار چیست نباید که بر رفته باید گریست
4 دلیران برفتند هر دو چو گرد بدان جای پرخاش و ننگ و نبرد