همی گفت و جوشن از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 12
1. همی گفت و جوشن همی بست گرم
همی بر تنش بر بدرید چرم
...
1. همی گفت و جوشن همی بست گرم
همی بر تنش بر بدرید چرم
...
1. چنین گفت شاه جوان با تخوار
که آمد بنوی یکی نامدار
...
1. چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید
...
1. چو خورشید تابنده بنمود چهر
خرامان برآمد بخم سپهر
...
1. سه روزش درنگ آمد اندر چرم
چهارم برآمد ز شیپور دم
...
1. ازان پس خبر شد بافراسیاب
که شد مرز توران چو دریای آب
...
1. چو خورشید بر زد ز گردون درفش
دم شب شد از خنجر او بنفش
...
1. گزین کرد زان لشکر نامدار
سواران شمشیرزن سیهزار
...
1. دبیر خردمند را پیش خواند
دل آگنده بودش ز غم برفشاند
...