1 چنان دید گودرز یک شب به خواب که ابری برآمد ز ایران پرآب
2 بران ابر باران خجسته سروش به گودرز گفتی که بگشای گوش
3 چو خواهی که یابی ز تنگی رها وزین نامور ترک نر اژدها
4 به توران یکی نامداری نوست کجا نام آن شاه کیخسروست
1 بسا رنجها کز جهان دیدهاند ز بهر بزرگی پسندیدهاند
2 سرانجام بستر جز از خاک نیست ازو بهره زهرست و تریاک نیست
3 چو دانی که ایدر نمانی دراز به تارک چرا بر نهی تاج آز
4 همان آز را زیر خاک آوری سرش را سر اندر مغاک آوری
1 چو خورشید برزد سر از کوهسار بگسترد یاقوت بر جویبار
2 تهمتن همه خواسته گرد کرد ببخشید یکسر به مردان مرد
3 خروش آمد و نالهٔ کرنای تهمتن برانگیخت لشکر ز جای
4 نهادند سر سوی افراسیاب همه رخ ز کین سیاوش پر آب
1 سواران گزین کرد پیران هزار همه جنگجوی و همه نامدار
2 بدیشان چنین گفت پیران که زود عنان تگاور بباید بسود
3 شب و روز رفتن چو شیر ژیان نباید گشادن به ره بر میان
4 که گر گیو و خسرو به ایران شوند زنان اندر ایران چه شیران شوند
1 بسا رنجها کز جهان دیدهاند ز بهر بزرگی پسندیدهاند
2 سرانجام بستر جز از خاک نیست ازو بهره زهرست و تریاک نیست
3 چو دانی که ایدر نمانی دراز به تارک چرا بر نهی تاج آز
4 همان آز را زیر خاک آوری سرش را سر اندر مغاک آوری
1 چو با گیو کیخسرو آمد به زم جهان چند ازو شاد و چندی دژم
2 نوندی به هر سو برافگند گیو یکی نامه از شاه وز گیو نیو
3 که آمد ز توران جهاندار شاد سر تخمهٔ نامور کیقباد
4 فرستادهٔ بختیار و سوار خردمند و بینادل و دوستدار
1 چو از لشگر آگه شد افراسیاب برو تیره شد تابش آفتاب
2 بزد کوس و نای و سپه برنشاند ز ایوان به کردار آتش براند
3 دو منزل یکی کرد و آمد دوان همی تاخت برسان تیر از کمان
4 بیاورد لشکر بران رزمگاه که آورد کلباد بد با سپاه
1 سواران گزین کرد پیران هزار همه جنگجوی و همه نامدار
2 بدیشان چنین گفت پیران که زود عنان تگاور بباید بسود
3 شب و روز رفتن چو شیر ژیان نباید گشادن به ره بر میان
4 که گر گیو و خسرو به ایران شوند زنان اندر ایران چه شیران شوند
1 چو با گیو کیخسرو آمد به زم جهان چند ازو شاد و چندی دژم
2 نوندی به هر سو برافگند گیو یکی نامه از شاه وز گیو نیو
3 که آمد ز توران جهاندار شاد سر تخمهٔ نامور کیقباد
4 فرستادهٔ بختیار و سوار خردمند و بینادل و دوستدار
1 چو آگاهی آمد به آزادگان بر پیر گودرز کشوادگان
2 که طوس و فریبرز گشتند باز نیارست رفتن بر دژ فراز
3 بیاراست پیلان و برخاست غو بیامد سپاه جهاندار نو
4 یکی تخت زرین زبرجدنگار نهاد از بر پیل و بستند بار