1 اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج
2 ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بیهنر
3 اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
4 ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست
1 خبر شد به نزدیک افراسیاب که افگند سهراب کشتی بر آب
2 هنوز از دهن بوی شیر آیدش همی رای شمشیر و تیر آیدش
3 زمین را به خنجر بشوید همی کنون رزم کاووس جوید همی
4 سپاه انجمن شد برو بر بسی نیاید همی یادش از هر کسی
1 چو نزدیک شهر سمنگان رسید خبر زو بشاه و بزرگان رسید
2 که آمد پیادهگو تاجبخش به نخچیرگه زو رمیدست رخش
3 پذیره شدندش بزرگان و شاه کسی کاو بسر بر نهادی کلاه
4 بدو گفت شاه سمنگان چه بود که یارست با تو نبرد آزمود
1 ز گفتار دهقان یکی داستان بپیوندم از گفتهٔ باستان
2 ز موبد برین گونه برداشت یاد که رستم یکی روز از بامداد
3 غمی بد دلش ساز نخچیر کرد کمر بست و ترکش پر از تیر کرد
4 سوی مرز توران چو بنهاد روی جو شیر دژاگاه نخچیر جوی
1 اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج
2 ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بیهنر
3 اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
4 ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست
1 چو یک بهره از تیره شب در گذشت شباهنگ بر چرخ گردان بگشت
2 سخن گفتن آمد نهفته به راز در خوابگه نرم کردند باز
3 یکی بنده شمعی معنبر به دست خرامان بیامد به بالین مست
4 پس پرده اندر یکی ماه روی چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی
1 چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه یکی پورش آمد چو تابنده ماه
2 تو گفتی گو پیلتن رستم است وگر سام شیرست و گر نیرم است
3 چو خندان شد و چهره شاداب کرد ورا نام تهمینه ، سهراب کرد
4 چو یک ماه شد ، همچو یک سال بود برش چون بر رستم زال بود
1 چو آگاه شد دختر گژدهم که سالار آن انجمن گشت کم
2 زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار
3 کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید
4 چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر
1 گرازان بدرگاه شاه آمدند گشاده دل و نیک خواه آمدند
2 چو رفتند و بردند پیشش نماز برآشفت و پاسخ نداد ایچ باز
3 یکی بانگ بر زد به گیو از نخست پس آنگاه شرم از دو دیده بشست
4 که رستم که باشد فرمان من کند پست و پیچد ز پیمان من
1 یکی نامه فرمود پس شهریار نوشتن بر رستم نامدار
2 نخست آفرین کرد بر کردگار جهاندار و پروردهٔ روزگار
3 دگر آفرین کرد بر پهلوان که بیدار دل باش و روشن روان
4 دل و پشت گردان ایران تویی به چنگال و نیروی شیران تویی