گرازان بدرگاه از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 10
1. گرازان بدرگاه شاه آمدند
گشاده دل و نیک خواه آمدند
...
1. گرازان بدرگاه شاه آمدند
گشاده دل و نیک خواه آمدند
...
1. دگر روز فرمود تا گیو و طوس
ببستند شبگیر بر پیل کوس
...
1. چو خورشید گشت از جهان ناپدید
شب تیره بر دشت لشکر کشید
...
1. چو افگند خور سوی بالا کمند
زبانه برآمد ز چرخ بلند
...
1. چو بشنید این گفتهای درشت
نهان کرد ازو روی و بنمود پشت
...
1. به آوردگه رفت نیزه بکفت
همی ماند از گفت مادر شگفت
...
1. برفتند و روی هوا تیره گشت
ز سهراب گردون همی خیره گشت
...
1. چو خورشید تابان برآورد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر
...
1. دگر باره اسپان ببستند سخت
به سر بر همی گشت بدخواه بخت
...
1. به گودرز گفت آن زمان پهلوان
کز ایدر برو زود روشن روان
...