فریدون چو شد بر از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
...
1. فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
...
1. ز سالش چو یک پنجه اندر کشید
سه فرزندش آمد گرامی پدید
...
1. فرستادهٔ شاه را پیش خواند
فراوان سخن را به خوبی براند
...
1. سوی خانه رفتند هر سه چوباد
شب آمد بخفتند پیروز و شاد
...
1. نهفته چو بیرون کشید از نهان
به سه بخش کرد آفریدون جهان
...
1. برآمد برین روزگار دراز
زمانه به دل در همی داشت راز
...
1. فرستادهٔ سلم چون گشت باز
شهنشاه بنشست و بگشاد راز
...
1. یکی نامه بنوشت شاه زمین
به خاور خدای و به سالار چین
...
1. چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان
نبود آگه از رای تاریکشان
...
1. چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
سپیده برآمد به پالود خواب
...