1 به سیر باغ رفتم باختم من نظر بر نو گلی انداختم من
2 الهی دیده فایز شود کور که دلبر آمد و نشناختم من
1 زره پوشیده ای با من کنی جنگ کنی پهنای گیتی را به من تنگ
2 ندارد تاب جنگت فایز پیر مزن بر شیشه عمر مرا سنگ
1 به ایما گفت چشمش با من این راز که هستم در نهانی با تو دمساز
2 ولی فایز از این گیسو حذر کن که همندویش رسن باز است و غماز
1 دلا گر زار گریم بر تو شاید که هر جا تیری آید بر تو آید
2 دل فایز مگر داری تو گوهر که هر گلرخ تو را خواهد رباید
1 به دل گفتم مکن این قدر فریاد که اندر خرمن صبر آتش افتاد
2 بسوزد هستی فایز سراپا گهی کان چشم شهلا آیدم یاد
1 زما آن چشم و ابرو می برد دل لب و دندان و گیسو می برد دل
2 بت فایز ز وضع طرز و رفتار نه من دل داده ام او می برد دل
1 دو نرگس مست و بی باک و ستمگر ز هندو جمع کرده چار لشکر
2 بدان عزمند فایز تا سحرگاه شبیخون آورد بر شهر کشمر
1 ندانم ای غزالم از چه دشتی؟ در ایام جوانی خوش گذشتی
2 گذشتی از بر چشمان فایز چو عمر رفته، رفتی، برنگشتی
1 فغان کز کوی جانان دور ماندم ز فیض صحبتش مهجور ماندم
2 شکسته پا تن بیمار فایز طبیبم دور و من رنجور ماندم
1 به هر محفل که آن دلبر نشسته تو گویی حور با زیور نشسته
2 میان جمع خوبان یار فایز چو مه در مجمع اختر نشسته