1 گهی که یادم آمد صحبت یار لب و دندان و زلف و چشم و رخسار
2 دل و دین و قرار و صبر فایز فکندند در طلسم چار در چار
1 خوشا روزی که گل بودی و بلبل تو گفتی صبر کن کردم تحمل
2 الهی دشمن فایز بمیرد گل از بلبل برید و بلبل از گل
1 خیالت آورد بر من شبیخون شبیخون خوان احسانت شبیخون
2 شبیخون زد به فایز لشکر غم شبی آب آید از چشمم شبی خون
1 خروس از هرزه خوانی دست بردار! که گردد نازنین از خواب بیدار
2 به حق کعبه و عرش الهی یک امشب حرمت فایز نگهدار
1 دو زلف یار عنبر می تراود جبینش نور اظهر می تراود
2 مگر فایز لبش را نام بردی که از لبهات شکر می تراود؟
1 صنم سرخیل ترسازادگانی مهی اما نه اندر آسمانی
2 مسیحا مردگان را زنده می کرد تو هم جان می دهی هم جان ستانی
1 سه مه پیکر برون آمد به یک دم سه حوراوش همه پشت سر هم
2 به یک جلوه دل از فایز ربودند پری رویان مه سیمای اهرم
1 سحر با باغبانی گفت بلبل که گر مردم تو باری بی تامل
2 ز برگ نسترن بهرم کفن ساز بکن دفنم به زیر شاخه گل
1 شدم پیر و ندیدم روی دلدار جوانی رفت، گل شد در نظر خار
2 به بزم گلرخان فایز مخوانید تهیدستم ندارم میل بازار
1 بدی زلف سیاهت لیله القدر شب وصلت زالف شهر بهتر
2 هر آن کس یار فایز دید گفتا: «سلام هی حتی مطلع الفجر»