1 دو گیسو را به دوش انداختی تو زملک دل دو لشکر ساختی تو
2 به استمداد چشم و زلف و رخسار به یکدم کار فایز ساختی تو
1 نخستین بار باید ترک جان کرد سپس آهنگ روی گلرخان کرد
2 نباید در طریق عشق فایز! حذر از خنجر و تیر و سنان کرد
1 به گیتی هر چه کردم جستجویی به گلزارش ندیدم رنگ و بویی
2 ز اوضاع نشاط و عیش فایز ندیدم هیچ غیر از گفتگویی
1 بتا اخگر به تابستان میاور تو جام می بر مستان میاور
2 مزن دست دل مجروح فایز به یاد فیل، هندوستان میاور
1 به ظاهر گر زچشمانم جدایی بباطن همنشین جان مایی
2 شب و روز ای پری رخسار فایز تو اندر پرده دل می نمایی
1 سحر پرسیدم از گیسوی دلبر که تو خوشبوتری یا مشک عنبر؟
2 بگفتا:«فایزا می رنجم از تو مرا با مشک می سازی برابر؟»
1 نه از دل می رود بیرون خیالش نه از یادم رود یک دم وصالش
2 معاذالله رود از یاد فایز لب و دندان و چشم و زلف و خالش
1 دلا تا چند در آزارام از تو گهی نالان گهی بیمارم از تو
2 تو فایز در جهان بدنام کردی برو ای دل که من بیزارم از تو
1 نه هر چشمی ز جسمی می برد جان نه هر زلفی دلی سازد پریشان
2 نه هر دلبر ز فایز می برد دل رموز دلبری سریست پنهان
1 شما که ساکنان کوی یارید چرا این نعمت آسان می شمارید؟
2 دریغا چون شما می بود فایز که سر بر آستان یار دارید