1 نه از مژگان سیاهی خورده ای تیر نه از ابروی یاری زخم شمشیر
2 تو که دردی نداری همچو فایز ندارد ناله بی درد تاثیر
1 به مژگان خاک روبم زین گذرگاه که شاید بگذرد دلبر از این راه
2 به آب دیده نم پاشیده فایز که گرد راه ننشیند بر آن ماه
1 دل و شوق و خیال و میل هر چار کشانندم همی تا منزل یار
2 تو را این چار فایز! دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار
1 بهشتی ای صنم دادی نشانم پس آنگه دوزخی کردی مکانم
2 به فایز آب کوثر وعده دادی چرا آتش زدی آخر به جانم؟
1 نیامد دلبر و من مردم آخر ز هجر یار جان بسپردم آخر
2 نیامد دلبر خوشخوی فایز به یک پهلو دو خنجر خوردم آخر
1 اگر آهی کشم از فرقت یار بسوزد ملک هند و اهل تاتار
2 بنا فایز ز وصلت گشته محروم کشد از دل همی آه شرربار
1 گهی که سرنهادم تا بخوابم هماندم دلبرم آمد به یادم
2 به یاد آورد فایز دلبر خود نیامد خواب در چشم پر آبم
1 پری پیکر بت عیسا پرستم به یک نظاره دل بردی ز دستم
2 بیا بنشین به فایز مهربان شو! که من دین مسلمانی شکستم
1 سحر از شوق جانان مست و مدهوش رسانیدم همی دستم به گیسوش
2 ز بوی عطر زلف یار فایز دو دستم تا قیامت می دهد بوش
1 قدت طوبا، لبت کوثر، رخت حور از این حسن خدایی چشم بد دور
2 بت فایز زخوبی بی نیاز است بود سر تا قدم نور علی نور