1 هر آنکه از همه اشخاص پر مشقت دهر برید و ساخت وطن در حریم تنهایی
2 اگرچه هیچ ندارد مشابهت به نسب به واحدی که مسلم به اوست یکتایی
1 توکل هر که سازد پیشه خویش ز بار منت مردم خلاص است
2 که نبود بار مردم را دران بزم که او بر خوان نعمتهاش خاص است
1 چو عزت بایدت ترک طمع کن گدایان را ازین معنی است خواری
2 مه از خورشید روشن چون ضیا خواست سیه رو گشت از آن بی اعتباری
3 درفشان گشت چون بر فرق مردم بشاهان چتر شد ابر بهاری
1 درین منزلگه فانی شهان را به لشکرگه که هر سو کوس و پیل است
2 بدان لشکر پگه در وقت شبگیر ز طبل نوبتی کوس رحیل است
1 ز نظم نکته را نان سلف هست اگر چه در دل مردم شکوهی
2 دگر هم داستان سنجان نازک که حالا در میان باشد گروهی
3 اگر من شرح درد خویش گویم نباشد خلق را جای ستوهی
4 به باغ ار بلبل و قمری سرایند کشد هم چغد از ویرانه دوهی
1 بلبلا مشعوف عشق گل مشو یاد کن از شدت خار فراق
2 زانکه بندد بار گل در پنج روز سالی افتد بر دلت بار فراق
1 دشمنت گر حسود شد نیک است که برنج آید او ز فعل بدش
2 فعل او یار و دشمنش باشد از پی قصد جسم و جان خودش
1 هست عاشق به نمودار چو خاک لیک معشوق بود چون آتش
2 این هم افتاده بود هم پامال آن هم افروخته و هم سرکش
1 جوانمرد از کرم مفلس نگردد سخی را از عطا چین نیست در چهر
2 به پاشیدن چه نقص آید بدریا؟ بافشاندن چه کم گردد زر مهر؟
1 ز آشنایان آن قدر رنج و الم دیدم که نیست میل آن اکنون که با خود نیز باشم آشنا
2 دل خراش و جان عنا بیند از ایشان گوئیا هست یک نصف از خراش دل دگر نصف از عنا