1 صحبت شاه را چو آتش دان که برافروزدت حرارت او
2 لیکن از وی بیک شرر سوزی در تو گر اوفتد شرارت او
1 چو عالم از پی بالا نشستن بهر مجلس رود خوش پایکوبان
2 نه عالم جاهلش دان زانکه او را نماید خوش به جز بالای خوبان
1 هر که او راست گشت و روشن دل در سیه روز دهر بد روز است
2 شمع کو راست است و بزم افروز تا دم مردنش همه سوز است
1 صحت ار خواهی مکن میل طعام تا نباشد اشتهای غالبت
2 لیک باید دست ازو وقتی کشی کش بخوردن نفس باشد طالبت
1 تتبع کردن فانی در اشعار نه از دعوی و نی از خودنماییست
2 چو ارباب سخن صاحبدلانند مرادش از در دلها گداییست
1 سرائی دهر که هر لحظه کاروان دگر در او نزول کند بهر خوردن و خفتن
2 مقیم ناشده طبل رحیل کوبد باز بدین جهت شودش کاروان سرا گفتن
1 فانیا گر شادیت باید طمع بگسل ز خلق زانکه از رنج طمع دل را رسد هر دم غمی
2 گر بود در خاطرت رازی فرو خور دم مزن چون ز ابنای زمان ممکن نباشد محرمی
3 بایدت از عالم آزادی برو آزاده باش زانکه باشد عالم آزادگی خوش عالمی
1 کاتبی کز نقطهای بیجا گهش خوب شکل چوب گیرد نیک ننگ
2 باید آن ننگ خلائق را شکست هم به چوب انگشتها هم سر به سنگ
1 گر کسی یار موافق دارد ای دل باک نیست گر ز دوران مخالف خان زاری باشدش
2 در دو غم نبود کسی را از جفای دهر اگر درد را همدرد و غم را غمگساری باشدش
1 ز حوض ماهیان دزدند ماهی که از خلق اوفتاده بر کرانه
2 کسی کو حفظ سازد ماهیانرا مقرر سازم او را ماهیانه