1 چو عالم از پی بالا نشستن بهر مجلس رود خوش پایکوبان
2 نه عالم جاهلش دان زانکه او را نماید خوش به جز بالای خوبان
1 سرائی دهر که هر لحظه کاروان دگر در او نزول کند بهر خوردن و خفتن
2 مقیم ناشده طبل رحیل کوبد باز بدین جهت شودش کاروان سرا گفتن
1 ز حوض ماهیان دزدند ماهی که از خلق اوفتاده بر کرانه
2 کسی کو حفظ سازد ماهیانرا مقرر سازم او را ماهیانه
1 صحبت شاه را چو آتش دان که برافروزدت حرارت او
2 لیکن از وی بیک شرر سوزی در تو گر اوفتد شرارت او
1 معنی شیرین و رنگینم به ترکی بیحد است فارسی هم لعل و درهای ثمین گر بنگری
2 گوئیا در رسته بازار سخن بگشوده ام یک طرف دکان قنادی و یک سو زرگری
3 زین دکانها هر گدا کالا کجا داند خرید زان که باشد اغنیا این نقدها را مشتری
1 دلا در دور گردون گوشه ای گیر که از گرداب به جستن کناری
2 کناره گر میسر نیست خود را میفکن اندر این غرقاب باری
1 چو عزت بایدت ترک طمع کن گدایان را ازین معنی است خواری
2 مه از خورشید روشن چون ضیا خواست سیه رو گشت از آن بی اعتباری
3 درفشان گشت چون بر فرق مردم بشاهان چتر شد ابر بهاری
1 فانیا گر شادیت باید طمع بگسل ز خلق زانکه از رنج طمع دل را رسد هر دم غمی
2 گر بود در خاطرت رازی فرو خور دم مزن چون ز ابنای زمان ممکن نباشد محرمی
3 بایدت از عالم آزادی برو آزاده باش زانکه باشد عالم آزادگی خوش عالمی
1 ز نظم نکته را نان سلف هست اگر چه در دل مردم شکوهی
2 دگر هم داستان سنجان نازک که حالا در میان باشد گروهی
3 اگر من شرح درد خویش گویم نباشد خلق را جای ستوهی
4 به باغ ار بلبل و قمری سرایند کشد هم چغد از ویرانه دوهی
1 هر آنکه از همه اشخاص پر مشقت دهر برید و ساخت وطن در حریم تنهایی
2 اگرچه هیچ ندارد مشابهت به نسب به واحدی که مسلم به اوست یکتایی