1 هست عاشق به نمودار چو خاک لیک معشوق بود چون آتش
2 این هم افتاده بود هم پامال آن هم افروخته و هم سرکش
1 دشمنت گر حسود شد نیک است که برنج آید او ز فعل بدش
2 فعل او یار و دشمنش باشد از پی قصد جسم و جان خودش
1 گر کسی یار موافق دارد ای دل باک نیست گر ز دوران مخالف خان زاری باشدش
2 در دو غم نبود کسی را از جفای دهر اگر درد را همدرد و غم را غمگساری باشدش
1 کتاب آن کس که از کس عاریت جست مکن ز اهل خرد دیگر شمارش
2 که هست آن مونس محبوب کس را گهی اندر بغل گه در کنارش
3 چه ابله مردکی باشد که گوید به من ده چند روزی مستعارش
1 یا رب چه بناست اینکه باشد بالای نهم فلک رواقش
2 گردون بهلال و بحر با چنگ دو تا و کشند زیر طاقش
1 خوش آنکو اندرین دیر مخالف به کس یاری نه افتاد اتفاقش
2 که گر بر طبع دوران اوفتد یار بلای دل بود هردم نفاقش
3 و گر طبع ترا افتد موافق هلاک جان شود داغ فراقش
1 نکوئی با بدان کمتر کن اما به نیکان بیشتر کن نیکی خویش
2 به نیک و بد برابر گر کنی لطف فتد با نیکوان کم با بدان بیش
1 از عوام تیره پر حرص دنیا دور باش گر همیخواهی که گردد صد مشقت از تو رفع
2 دور بودن به ز غوغای مگس زانرو که هست بیحدت رنج از هجومش لیک نی امکان نفع
1 بلبلا مشعوف عشق گل مشو یاد کن از شدت خار فراق
2 زانکه بندد بار گل در پنج روز سالی افتد بر دلت بار فراق
1 کاتبی کز نقطهای بیجا گهش خوب شکل چوب گیرد نیک ننگ
2 باید آن ننگ خلائق را شکست هم به چوب انگشتها هم سر به سنگ