1 گر چه بلای خمار کرد فزون حزن من مغبچه و می ولیک اذهب عن الحزن
2 هر شکن زلف او جای هزاران دلست طرفه که آن بند زلف هست شکن بر شکن
3 شبنم خوی بر گلش بر شفق آمد نجوم نی شفق و نی نجوم خون دل و اشک من
4 بر تن او پیرهن هست گران از حریر نیست عجب گر ز رشک پاره کنم پیرهن
1 در خرابات مگو کام چه خواهد بودن در رخ مغبچه و جام چه خواهد بودن
2 ساقیا جام می آغاز بکن چون کس را نیست معلوم که انجام چه خواهد بودن
3 صبحدم جام چو خورشید به دستم ده ازانک روشنم نیست که تا شام چه خواهد بودن
4 ایکه گویی ز کف ساقی گلچهره مگو چه بود جز می گلفام چه خواهد بودن
1 چو آتشی است لب لعل پر فسانه او زبان به عشوه برآوردنش زبانه او
2 بهانه در دم قتلم اگر کنده چه زیان به نقد می کندم قتل چون بهانه او
3 شهی است باده فروش و خزانه میخانه ز لعل پر خم بسیار در خزانه او
4 خوش است بحر می آنسان که عقل یارد شد ازین کرانه او تا بآن کرانه او
1 گر حکم قتلم فرمود دلخواه جان مژده دادم الحمدلله
2 ای شیخ جاهل در دیر و اهل ما را که نبود سوی حرم راه
3 ساقی مستم می ده به دستم کز توبه ام شد بودن به اکراه
4 آورده بلبل افسانه گل مائیم و صد آه از هجر آن ماه
1 شب چو شکست توبه ام شوخ شرابخوار من صبح دعاست کار من تا شکند خمار من
2 هست دلیل اینکه آن مست شبم نواختست چشم و رخ کبود من روی و سر فگار من
3 باد چراست جانفزا گرد ز چیست سرمه گون گر نه به طوف دشت شد جلوه شهسوار من
4 تیغ و جفای قاتلم چند فتد به خاک و خون از دل زخمناک من وز تن خاکسار من
1 منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم شام سرمست و غزلخوان سوی کاشانه روم
2 روز از ساغر می چونکه به بندم پیمان نا شده شب به سر ساغر و پیمانه روم
3 آشنایان خرابات مرا نشناسند بسکه از خود به سوی میکده بیگانه روم
4 طایر قدسم و خال رخ یارم هوس است سوی گلزار جمالش پی آن دانه روم
1 من هلاک از هجر و آن مه دلستان دیگران زنده بودن کی توان ممکن به جان دیگران
2 حال خود را کی بود خود عرضه دارم زان که هست اعتمادم بیش بر شرح و بیان دیگران
3 باشدم صد گونه تهمت وه که رنجورند خلق از زبان خویشتن من از زبان دیگران
4 آزمون دیگران را تیغ بیدادم زنی دیگر سوزی ز بهر امتحان دیگران
1 من که هردم ز فلک صد الم آید پیشم غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟
2 گر به زنار میان چست کنم عیب مدار من که در خدمت آن قاتل کافرکیشم
3 نکند سود مرا کسوت درویشانه زانکه در خرقه فقر آمده نادرویشم
4 صاف عشرت ز چه رو کم رسدم از عشاق چونکه در دُردکشی از همه رندان پیشم
1 چون بیاد لعل او میل می گلگون کنم ساغر دوران ز خوناب جگر پر خون کنم
2 از پی دفع خمار مفلسان میکده گر ندارم وجه می سجاده را مرهون کنم
3 طرح آبادی به می گر افکنم باشد چنانک کز پی عشرت بنای خانه بر جیحون کنم
4 من که همواره قدح گردان بود باشد عجب التفات ار سوی ناهمواری گردون کنم
1 در خرابات ار شبی میل قدح کمتر کنم عذر آن را روزها اندر سر ساغر کنم
2 خواهم از داغ جفا وز زخم گردون لالهوار خاک و خون بر سر کنم وز خاک و خون سر بر کنم
3 تا که در آتشگه دیر مغانم شعلهسان گاه مردن بستر راحت ز خاکستر کنم
4 هردم از کیفیت می چون فتم در عالمی مست باشم چونکه میل عالم دیگر کنم