1 می بایدت به دیر مغان آی و نوش کن ایمان فدای مغبچه می فروش کن
2 دارم سخن به گوش تو پنهان ز مدعی های ای جوان نصیحت این پیر گوش کن
3 در خلوت وصال برابر بنوش می تا کس سخن برون نبرد ترک هوش کن
4 در گفتگوی عشق زبان دگر بود زاهد تو این ترانه ندانی خموش کن
1 آن گل که نوشد می با رقیبان بینند و میرند مسکین غریبان
2 ای گل به گلشن چون جلوه سازی افغان مکن عیب از عندلیبان
3 چون بلبل و گل بیهم مبادا عشق محبان حسن حبیبان
4 بییار از ما طاقت مجویید زان رو که هستیم از ناشکیبان
1 باز در دیر بتی عشوه نما می بینم کاهل دین را ز وی آشوب و بلا می بینم
2 زاهدا منع مکن چون نگرم در رخ او عیب این چیست که در صنع خدا می بینم
3 من و مایی نبود در ره وحدت هش دار که من این ما و من از عین خطا می بینم
4 بیوفایی مگر این مه ز تو دارد تعلیم که فلک دشمن ارباب وفا می بینم
1 باز در کوی مغان عاشق مستم جایی نی ز خویشم خبر و نی ز کسم پروایی
2 ای که رسوایی من میطلبیدی خوش باش که ز عشقت نتوان یافت چو من رسوایی
3 مست در دیر بهر نغمه که از عشق کشند دستی افشانم ازان حالت و کوبم پایی
4 خواریم بین که به بزم دگران باید شد آرزو گر شودم صحبت بزم آرایی
1 ما به میخانه پی دفع گناه آمدهایم یعنی از زهد ریایی به پناه آمدهایم
2 سر به کونین نیاریم فرو از دو قدح چو بگوییم پی حشمت و جاه آمدهایم
3 روی چون بر ره میخانه نهادیم مزن طعن بیراهی ما چونکه به راه آمدهایم
4 پیر میخانه مگر دست بگیرد به کرم ور نه در بحر ریا غرق گناه آمدهایم
1 هست رویت چون گل و خال لبت بالای او چون حریر آل کز عنبر بود تمغای او
2 مرغ دل را زان به سوی گلشن وصلت هواست تا نگردد رنجه خاک آن چمن در پای او
3 با قبای لاله گون در جلوه شد گویا که آب خورده در جوی جگر نخل قد رعنای او
4 از خیالش دیده و دل را بود نور و سرور زانکه گاهی دیده و گاهی دل آید جای او
1 گر چه دوش از داغ هجران آتشین تب داشتم سوز این آتش فزونتر بود کامشب داشتم
2 درد و ضعفم هر دو مهلک بود گر میآمدی پرسه را اسباب جان دادن مرتب داشتم
3 از تو و خود در زمان هجر و ایام فراق روح را بیقالب و بیروح قالب داشتم
4 گر تقرب جستم اندر شرب با مستان دیر عیب نبود چون به ایشان قرب مشرب داشتم
1 تو گشتی کج کلاه جمله شاهان غلط گفتم که شاه کج کلاهان
2 چه حسنست اینکه خون هر که ریزی نهد سر پیش رویت عذرخواهان
3 چو عشقت دعوی خونم نموده دو چشم خونفشانم شد گواهان
4 زنخدانت چو یابم بر کنم دل ز سیب روضه نی سیب سپاهان
1 حشمت جم رسد صبوح از کرم الاهیم جام جهان نماست مهر از می صبحگاهیم
2 ایکه به می فتاده و غرقه نیم عجب مدان جسم چو کاه برگ من بین و عذار کاهیم
3 شیخ ز عشق و باده ام طعنه زنان و طرفه آنک من به همین دو کار خود در دو جهان مباهیم
4 گر بورع ملک شوم پاک ز هر گناه و جرم جرم و گناه بس بود دعوی بی گناهیم
1 از من آواره در کویت فغانی مانده بی نشانی رفته و از وی نشانی مانده
2 خان و مان در کوی تو درباختم بنگر کنون خان و مان گم گشته و بی خانمان مانده
3 گر چه مردم در سر کوی وفا اینهم بس است طعنه گر بهر سگانت استخوانی مانده
4 ناسح افسانه فرهاد و مجنون شد دلم زانکه در هر کوی از وی داستانی مانده