1 چهره با جمال تو، مایه دهد جمال را غبغب چون هلال تو، بدر کند هلال را
2 تا رخ تو به دلبری، دایره جمال شد ساخت زمانه از رخت، نقطه فتنه خال را
3 عین کمال بسته باد، از رخ با جمال تو زآنکه کمال عاشقست، آن رخ با جمال را
4 نعمت وصلت ار شبی، روزی من کند فلک باز رهانم از هوس، این تن چون خلال را
1 ای به جلال تو شرف، قدرت ذوالجلال را گشته کمال تو گوا، قادر پر کمال را
2 طالع خوبت از نظر کرده هبا هبوط را اختر سعدت از شرف، داده وبا وبال را
3 راه نموده همتت معرفت و علوم را جاه فزوده خدمتت، منفعت و منال را
4 داور بی ریا توئی، دولت دین و داد را منعم بی غرض توئی، نعمت ملک و مال را
1 نار است شعله شعله، رخ دلبرم ز تاب مار است عقده عقده، دو زلفش بر آفتاب
2 زین شعله شعله، شعله آتش نهفته روز ز آن عقده عقده، عقده تنین گرفته ناب
3 چون نافه نافه، مشک دو زلفش به رنگ و بو وز توده توده، عنبر تر برده رنگ و آب
4 زین نافه نافه، نافه مشک اندر اهتمام زآن توده توده، توده عنبر در اکتساب
1 هیچ کس چاره ساز کارم نیست چه کنم بخت سازگارم نیست
2 کشته صبر و انتظارم و باز چاره جز صبر و انتظارم نیست
3 چه عجب گر ز بخت نومیدم دلکی بس امیدوارم نیست
4 جز به تأثیر نحس انجم را نظری سوی روزگارم نیست
1 این دل چه دلست و این چه یار است کار من از این دو سخت زار است
2 کار من مستمند صعب است کاندر بر من نه دل نه یار است
3 آبادان بدان سمند میمون کاندر خور روز کار زار است
4 پهنای زمین به پیش سیرش چون دیده مهر و چشم مار است
1 آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد
2 داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد
3 هست تصرف قضا، منصرف از جناب او رسته شد از قضای بد، هر که در آن جناب شد
4 خصم گه سئوال او، داد جواب همسران خانه خوان دولتش، در سر آن جواب شد
1 شب نباشد که فراق تو دلم خون نکند وآرزوی تو مرا رنج دل افزون نکند
2 هیچ روزی نبود کانده شوق تو مرا دل چو آتشکده و دیده چو جیحون نکند
3 مژه بر هم نزد دیده من هیچ شبی تا به خون خاک سر کوی تو معجون نکند
4 هر کجا عشق من و حسن تو را وصف کنند هیچ عاقل صفت لیلی و مجنون نکند
1 روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید رایت سلطان عید بر سر میدان رسید
2 خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید
3 بود به میدان عید پیکر خورشید گوی زآن به شب عید ماه چون سر چوگان رسید
4 حلقه سیمین نمود چرخ ز مه چون شهاب نیزه زرین به دست از پی جولان رسید
1 تا به دل و جان مرا آفت جانان رسید بس که ز جانان به من رنج دل و جان رسید
2 خاک ره از چشم من چشمه خوناب گشت تا به من از باد غم آتش هجران رسید
3 تا لب من دور ماند از لب و دندان او دل شد و جانم به لب از بن دندان رسید
4 هست به باغ بهار چون گل خندان رخش در مه مهر از رخش مهر به سرطان رسید
1 زهی ز جود تو زمانه مایل سور خهی ز جاه تو جرم ستاره قابل نور
2 بذات گشته فلک بامداد تو موصول به طبع مانده جهان از خلاف تو مهجور
3 به قبض و بسط جهان را امید تو مرجع بحل و عقد فلک را حسام تو دستور
4 چو آفتاب گه جود ذات تو مختار چو آسمان بگه حلم طبع تو مجبور