4 اثر از قصاید در دیوان اشعار فلکی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار فلکی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار فلکی شروانی

1 چهره با جمال تو، مایه دهد جمال را غبغب چون هلال تو، بدر کند هلال را

2 تا رخ تو به دلبری، دایره جمال شد ساخت زمانه از رخت، نقطه فتنه خال را

3 عین کمال بسته باد، از رخ با جمال تو زآنکه کمال عاشقست، آن رخ با جمال را

4 نعمت وصلت ار شبی، روزی من کند فلک باز رهانم از هوس، این تن چون خلال را

1 ای به جلال تو شرف، قدرت ذوالجلال را گشته کمال تو گوا، قادر پر کمال را

2 طالع خوبت از نظر کرده هبا هبوط را اختر سعدت از شرف، داده وبا وبال را

3 راه نموده همتت معرفت و علوم را جاه فزوده خدمتت، منفعت و منال را

4 داور بی ریا توئی، دولت دین و داد را منعم بی غرض توئی، نعمت ملک و مال را

1 نار است شعله شعله، رخ دلبرم ز تاب مار است عقده عقده، دو زلفش بر آفتاب

2 زین شعله شعله، شعله آتش نهفته روز ز آن عقده عقده، عقده تنین گرفته ناب

3 چون نافه نافه، مشک دو زلفش به رنگ و بو وز توده توده، عنبر تر برده رنگ و آب

4 زین نافه نافه، نافه مشک اندر اهتمام زآن توده توده، توده عنبر در اکتساب

1 هیچ کس چاره ساز کارم نیست چه کنم بخت سازگارم نیست

2 کشته صبر و انتظارم و باز چاره جز صبر و انتظارم نیست

3 چه عجب گر ز بخت نومیدم دلکی بس امیدوارم نیست

4 جز به تأثیر نحس انجم را نظری سوی روزگارم نیست

1 این دل چه دلست و این چه یار است کار من از این دو سخت زار است

2 کار من مستمند صعب است کاندر بر من نه دل نه یار است

3 آبادان بدان سمند میمون کاندر خور روز کار زار است

4 پهنای زمین به پیش سیرش چون دیده مهر و چشم مار است

1 آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد

2 داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد

3 هست تصرف قضا، منصرف از جناب او رسته شد از قضای بد، هر که در آن جناب شد

4 خصم گه سئوال او، داد جواب همسران خانه خوان دولتش، در سر آن جواب شد

1 شب نباشد که فراق تو دلم خون نکند وآرزوی تو مرا رنج دل افزون نکند

2 هیچ روزی نبود کانده شوق تو مرا دل چو آتشکده و دیده چو جیحون نکند

3 مژه بر هم نزد دیده من هیچ شبی تا به خون خاک سر کوی تو معجون نکند

4 هر کجا عشق من و حسن تو را وصف کنند هیچ عاقل صفت لیلی و مجنون نکند

1 روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید رایت سلطان عید بر سر میدان رسید

2 خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید

3 بود به میدان عید پیکر خورشید گوی زآن به شب عید ماه چون سر چوگان رسید

4 حلقه سیمین نمود چرخ ز مه چون شهاب نیزه زرین به دست از پی جولان رسید

1 تا به دل و جان مرا آفت جانان رسید بس که ز جانان به من رنج دل و جان رسید

2 خاک ره از چشم من چشمه خوناب گشت تا به من از باد غم آتش هجران رسید

3 تا لب من دور ماند از لب و دندان او دل شد و جانم به لب از بن دندان رسید

4 هست به باغ بهار چون گل خندان رخش در مه مهر از رخش مهر به سرطان رسید

1 زهی ز جود تو زمانه مایل سور خهی ز جاه تو جرم ستاره قابل نور

2 بذات گشته فلک بامداد تو موصول به طبع مانده جهان از خلاف تو مهجور

3 به قبض و بسط جهان را امید تو مرجع بحل و عقد فلک را حسام تو دستور

4 چو آفتاب گه جود ذات تو مختار چو آسمان بگه حلم طبع تو مجبور

آثار فلکی شروانی

4 اثر از قصاید در دیوان اشعار فلکی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار فلکی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.