چون نقطه نور سپهر آید از فلکی شروانی قصیده 13
1. چون نقطه نور سپهر آید ز حوت اندر حمل
پوشد چو جنت باغ را حالی و حلی و حلل
...
1. چون نقطه نور سپهر آید ز حوت اندر حمل
پوشد چو جنت باغ را حالی و حلی و حلل
...
1. سپهر مجد و معالی محیط نقطه عالم
جهان جود و عوالی چراغ دوده آدم
...
1. کجا شد آنکه مرا خان بدو بدی خوش و خرم
که تا شد او دل و چشمم تباه شد ز تف و نم
...
1. دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام
تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام
...
1. ای رخ و قد تو را دل رهی و جان غلام
قد تو سرو سهی روی تو ماه تمام
...
1. کی کشم در چشم و کی بوسم به کام
خاک درگاه شهنشاه انام
...
1. سودا زده فراق یارم
بازیچه دست روزگارم
...
1. ای لطف تو یار با برحم
در وصف تو هر گروه پی گم
...
1. صورت گردون صفت جسم زمین را جان از او
ماده جان لطف او لیکن خرد حیران از او
...
1. ز بهر تهنیت عید بامداد پگاه
بر من آمد خورشید نیکوان سپاه
...
1. دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله
ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله
...
1. سرو قدی شکر لبی گلرخ غالیه کله
جان مرا به صد زبان زآن رخ و غالیه گله
...