1 بوی این درد دل خسرو، از آن باد آمد! بعد من، بر تو چه ای قصر مه آباد آمد؟
2 که ز غم اشک تو تا دجله بغداد آمد من چو از خسروم این شکوه همی یاد آمد
3 کای: شهنشاه برون شو ز مغاک خسروا سر بدر آر، از دل خاک
4 حال این خطه، به عهد تو چنین بود؟ ببین حجله مهر تو، ویرانه کین بود؟ ببین
1 برسیدم ز پس چند قدم بر درهای وندر آن دره عیان، بقعه چون مقبرهای
2 چار دیواری و یک چار وجب پنجرهای شدم اندر، به چنین مقبره نادرهای
3 پیش شمعی است یکی توده سیاه برده در گوشه آن بقعه پناه
4 پیش خود گفتم: این توده، سیه انبانی است یا پر از توشه، سیه کیسه از چوپانی است
1 آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب
2 در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
3 تو سزد بر دگران بدهی درس سخن آزاد بگو هیچ مترس
4 شرم چه؟ مرد یکی، بنده و زن یک بنده زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟
1 جز خرافات، بر این مملکت افزود چه؟ هیچ! جز خرابی مه آباد تو بنمود چه؟ هیچ!
2 من در اندیشه که این عالم موجود چه؟ هیچ! بود آنگاه چه؟ اینک شده نابود چه؟ هیچ!
3 چون بکنه همه باریک شدم منکر روشن و تاریک شدم
4 دیدم اندر نظر عالم دیگر پیداست عالم ماست، ولی، بی سر و پیکر پیداست
1 من به دشت اندر و دشت آغش سیمین مهتاب نقره، گردی به زمین کرده ز گردون پرتاب
2 دشت آغشته، کران تا به کران در سیماب رخ زشت فلک، آنجا شده بیرون ز نقاب
3 همه آفاق در آن افسرده مه روان همسر شمع مرده
4 چه فضایی؟ سخن از موت و فناگویی بود! چه هوایی؟ عفن و مردهنما بویی بود!
1 جستم از جای و ندانم چه دگر پیش آمد چه دگر بر سر این شاعر درویش آمد
2 آنقدر هست که یک مرتبه بر خویش آمد پایم اندر روش، از شدت تشویش آمد
3 سرم آخر به ستونی برخورد اوفتادم به زمین خوابم برد
4 صبح برخاستم، انگشت زدم بر دیده خویشتن دیدم، بر خاک و به گل مالیده
1 برسیدم به یکی قلعه کهسان و کهن که در و بامش به هم ریخته، دامن دامن
2 زیر هر دامنه، غاری شده بگشوده دهن سر شب هر چه سخن گفته بد، آن پیر به من
3 باری آن قلعه، حکایتها داشت ز آفت دهر، شکایتها داشت
4 چه سرائی؟ که سر و روش سراسر خاک است چه سرائی؟ که سرش همسر با افلاک است
1 آنچه در پرده بد از پرده به در میدیدم پردهای کز سلف آید به نظر میدیدم
2 واندر آن پرده، بسی نقش و صور میدیدم بارگههای پر از زیور و زر میدیدم
3 یک به یک پادشهان را به مقر میدیدم همه بر تخت و همه، تاج به سر میدیدم
4 همه با صولت و با شوکت و فر میدیدم صف به صف لشکر با فتح و ظفر میدیدم
این هم چند قطره اشک دیگر که از دیدن ویرانههای مداین از دیده طبع عشقی بدین اوراق چکیده. موضوع این منظومه نو و شیوا: سرگذشت یک زن باستانی به نام «خسرو دخت» و سرنوشت «زنان ایرانی» در نظر او، هنگام ورود به «مه آباد» است. ,
2 در تکاپوی غروب است ز گردون خورشید دهر مبهوت شد و رنگ رخ دشت پرید
3 دل خونین سپهر از افق غرب دمید چرخ از رحلت خورشید سیه میپوشید
4 در حوالی مداین به دهی ده تاریخی افسانهگهی
1 بیم و حسرت، دگر این باره چنان آزردم که بپاشید قوایم ز هم و پژمردم
2 سست شد پایم و با سر به زمین برخوردم مرده شد زنده و من زنده ز وحشت مردم
3 پس ازین هر چه به خاطر دارم همه را خواب و گمان پندارم
4 گرچه آن حادثه نی خواب و نه بیداری بود حالتی برزخ بیهوشی و هشیاری بود