زلف اندر تاب چینی دیگرست از امامی هروی غزل 1
1. زلف اندر تاب چینی دیگرست
کفرت اندر زلف دینی دیگرست
1. زلف اندر تاب چینی دیگرست
کفرت اندر زلف دینی دیگرست
1. شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
1. ز دل بگذر کرا پروای جانست
حدیث دل حدیث کودکانست
1. با عشق دلی که آشنا نیست
جامست ولی جهان نما نیست
1. ترک من دل بردن آئین می کند
بر من بیدل ستم زین می کند
1. رای مرا چو شیفته روی خویش کرد
روی دلم ز روی کرم سوی خویش کرد
1. مقصود ترک اول سالک نجات بود
گنج نجات زیر طلسم ثبات بود
1. از هنر مرد بهره ور گردد
چون بر صاحب هنر گردد
1. مرا که گفت که دل بگسل از دیار و زیار
که باد صبح امیدش چو روز من شب تار
1. از نسیم زلفش ای باد سحر
گر خبر داری چرائی بی خبر
1. نه رای آنکه بترک دیار و یار کنم
نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم
1. در محیطی فکنده ام زورق
که دو عالم از اوست مستغرق