1 زلف اندر تاب چینی دیگرست کفرت اندر زلف دینی دیگرست
2 از زمرد خاتم لعل ترا تا خط آوردی نگینی دیگرست
3 کو دلی دیگر که دست عشوه ات هر دم اندر آستینی دیگرست
4 کو ز تو جانی که چشم ساحرست مست حسن اندر کمینی دیگرست
1 شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت که روز من به شب تیره در گمان انداخت
2 که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
3 دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند که روز روی تو خود را در آن میان انداخت
4 شگفت مانده ام از چشم جادوی تو که چون به نیم روز گره در شبی چنان انداخت
1 ز دل بگذر کرا پروای جانست حدیث دل حدیث کودکانست
2 نشان دل چه می پرسی که از جان درین ره یاد کردن بیم جان است
3 مرا وقتی دلی بودی و عمری که آندل همچو دلبر بی نشناست
4 چو با جانان و دلبر در شهودم دلم جانان و جانم دلستانست
1 با عشق دلی که آشنا نیست جامست ولی جهان نما نیست
2 دل آیینه ی خدا نمائیست گر آنگه بغیر مبتلا نیست
3 رو، ز آینه رنگ غیر بزدای پس نیست ببین که جز خدا نیست
4 ایدل تو نظر گه خدائی بر غیر ویت نظر روا نیست
1 ترک من دل بردن آئین می کند بر من بیدل ستم زین می کند
2 گرد ماه از مشک خرمن می زند مشک را بر ماه پرچین می کند
3 چشم مستش پرده ی جان می درد کفر زلفش غارت دین می کند
4 عکس یاقوتش مذاق روح را چون بشکر خنده شیرین می کند
1 رای مرا چو شیفته روی خویش کرد روی دلم ز روی کرم سوی خویش کرد
2 چندین هزار بار مرا مست هر دو کون زلفش ببوئی از سر هر موی خویش کرد
3 گاهم کمند لطف ز گیسوی وصل ساخت گاهم کمان فیض ببازوی خویش کرد
4 گه در جهان جان نفس قدس صبح اوم مشگین نفس چو صبحدم از موی خویش کرد
1 مقصود ترک اول سالک نجات بود گنج نجات زیر طلسم ثبات بود
2 چون قوت ثبات و حیات و نجات یافت بازش بذروه ی درجات التفات بود
3 حاصل شدش ز سلوت خلوت خلوص قلب گرچه ز نفس غیر حرم سومنات بود
4 جانش طهارت دو جهان کرد ز آب صدق در مسجد الحرام و صفا در صفات بود
1 از هنر مرد بهره ور گردد چون بر صاحب هنر گردد
2 قطره آب مختصر باشد چون بدریا رسد گهر گردد
3 صحبت نیشکر چو یابد آب بضرورت همه شکر گردد
4 سنگ چون بر دوام می تابد نظر آفتاب زر گردد
1 مرا که گفت که دل بگسل از دیار و زیار که باد صبح امیدش چو روز من شب تار
2 دلم بحکم که برتافت مهر از آن سر زلف کز او شدست پراکنده عقل را سر و کار
3 روانم ارچه جدا ماند از آن دو نرگس شوخ که مست باده ی سحرند در میان خمار
4 به بی قرار دو زلف و بدلفریب دو چشم مرا شکسته ی غم کرد یار خسته زار
1 از نسیم زلفش ای باد سحر گر خبر داری چرائی بی خبر
2 چند پیمائی هوا بر کوی او گر گذر داری ز گردون بر گذر
3 سایه زلفش سواد چشم تست گر نمی بینی زهی نور بصر
4 پرتو لعلت فروغ وصل اوست گر نمی دانی زهی صاحب نظر