دوش جام وصل جانان خورده ام از امامی هروی غزل 13
1. دوش جام وصل جانان خورده ام
باده ها از ساغر جان خورده ام
1. دوش جام وصل جانان خورده ام
باده ها از ساغر جان خورده ام
1. گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم
گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم
1. ای شده پای بند جان طره مشکبار تو
برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو
1. ای شده جان در سر سودای تو
برده دلم مشک سمای تو
1. تا کی زنی ز مشک سیه بر زره گره
تا چند ماهرا کشی اندر خم زره
1. سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی
بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی
1. بربود دلم، در چمنی، سرو روانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی
1. باز بی دین و دلم کرد شبی و سحری
از خم زلف فروغ رخ زرین کمری
1. تو که خود مونس روان بودی
چون ز حشم دلم نهان بودی
1. کرا آن زهره و این راستگوئی
که گوید او توئی، بی شک تو اوئی