1 نه رای آنکه بترک دیار و یار کنم نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم
2 نه روی آنکه تحمل کنم ببوی امید نه روز آنکه شب وصل را شمار کنم
3 سزای من دلم از دیده در کنار نهاد چو قصد رفتن آن راه بی کنار کنم
4 ز راه دیده هر آن گوهرم که جمع شود بدامن آرم و بر راه دل نثار کنم
1 در محیطی فکنده ام زورق که دو عالم از اوست مستغرق
2 نتوان زورق از محیط شناخت نه وجود محیط از زورق
3 آب شد زورق وز سیر آسود اینت معنی مشکل و مغلق
4 هستیت را جز این نشانه نبود که شود غرق نیستی مطلق
1 دوش جام وصل جانان خورده ام باده ها از ساغر جان خورده ام
2 جای آنست ار نگنجم در جهان ز آنکه جام از دست جانان خورده ام
3 جان همی نازد ز لفظ عذب من از پی آن کاب حیوان خورده ام
4 با لب و دندان آن آب حیات کاندُه عشقش فراوان خورده ام
1 گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم
2 گفتم خبرت هست که خون می شودم دل گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم
3 گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قراراست گفتا که من این بنده بدین عیب خریدم
4 گفتم بدهم کام دل ارنه بدهم جان گفتا چو تو بسیار درین واقعه دیدم
1 ای شده پای بند جان طره مشکبار تو برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو
2 از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو
3 روی مرا بخون دل کرد نگار و می کند دیده ی درد مند من بی رخ چون نگار تو
4 آفت روزگار من حسن تو برد، آه من باشد اگر ستم کنی آفت روزگار تو
1 ای شده جان در سر سودای تو برده دلم مشک سمای تو
2 در چمن حسن خرامان ندید چشم جهان سرو ببالای تو
3 بر فلک حسن فروزان نگشت چهره چو خورشید خور آسای تو
4 ماه زمینی و نیابد به عمر ماه فلک چون رخ زیبای تو
1 تا کی زنی ز مشک سیه بر زره گره تا چند ماهرا کشی اندر خم زره
2 ماهی، باختیار، چو ماهی زره مپوش روباز کن ز حلقه مشکین زره گره
3 گردم زند ز زلف تو اندر بر بتان عنبر که هستم از خم آن طره مشتبه
4 بگشا شکنج زلف که با یاد بوی او خاک ره از شمامه ی عنبر به است به
1 سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی
2 محیط نقطه حسن است در جهانگیری مدار مرکز کفر است در مسلمانی
3 چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس که دل ببرد بشوخی از انسی و جانی
4 مقرر است، ترا معجز مسیحائی مسلم است، ترا خاتم سلیمانی
1 بربود دلم، در چمنی، سرو روانی زرین کمری، سیمبری، موی میانی
2 خورشید وشی؛ ماه رخی، زهره جبینی یاقوت لبی، سنگدلی، تنگ دهانی
3 عیسی نفسی، خضر دمی، خاتم دوران جم مرتبتی، تاجوری، شاه نشانی
4 شکر شکرینی، چو شکر در دل خلقی شوخی نمکینی، چو نمک، شور جهانی
1 باز بی دین و دلم کرد شبی و سحری از خم زلف فروغ رخ زرین کمری
2 بی محابا بسر زلف بلائی، ستمی بی تکلف بلب لعل، قضائی، قدری
3 شعله ای، برقی، تا بی، شرری، تیغ زنی آتشی، آبی، روحی، خردی؛ تاجوری
4 پرتوی، نوری، حوری، قمری، خورشیدی شاهدی، شوخی، شنگی، شغبی خوش سیری