1 گفتمش: یارا چرا لاغر بود پیکر مرا؟ گفت: از عشق میانی همچو مو لاغر مرا
2 گفتمش: بهر چه پشتم در جوانی چنبر است؟ گفت: زان باشد که باشد زلف چون چنبر مرا
3 گفتمش: غم بر رگ جانم چرا نشتر زند؟ گفت: از آن است این که مژگان است چون نشتر مرا
4 گفتمش: بهر چه دارم اشک شور و کام تلخ؟ گفت: از یاد لبی شیرین تر از شکر مرا
1 فراز آمد یکی عید همایون اهل ایمان را که در او پاک یزدان کرد پیدا راز پنهان را
2 به مردم خواست تا خود را نماید ایزد داور نقاب افکند از چهر دل آرا شیر یزدان را
3 امیرالمؤمنین یعسوب دین وجه الله باقی که ذاتش گشت باعث از ازل ایجاد امکان را
4 لسان الله که اندر بطن مادر بهر پیغمبر تلاوت کرد از سر تا به پا آیات قرآن را
1 مژده که میلاد شاه عرش مکان است عید پیمبر شه زمین و زمان است
2 باعث ایجاد کاینات محمد کز رخ او جلوه ی خدای عیان است
3 نور نخستین و خلق اول احمد کز همه پیش است و اخر همگان است
4 آدم اول رسول خاتم امی کز گهر آدم است و بهتر از آن است
1 عید غدیر آمد ای ماه میگسار بنشین و می بده برخیز و می بیار
2 گرد ستم نگرد راه کرم بپوی بیخ جفا بکن شاخ وفا بکار
3 باب سرا ببند بند قبا گشا دستی فشان به رقص چنگی بزن به تار
4 امروز از شرف اندر غدیر خم شد مرتضی علی سلطان تاجدار
1 ساقیا می ده که می جان است گویی نیست هست جان چه باشد باده ایمان است گویی نیست هست
2 گر نداری صاف، دردم می کشد دُردم بده درد ما را دُرد درمان است گویی نیست هست
3 ساقیا عید غدیر است و به منبر مصطفی شیر یزدان را ثناخوان است گویی نیست هست
4 ساقیا عید غدیر است و به منبر مصطفی شیر یزدان را ثنا خوان است گویی نیست هست
1 بهار آمد که بانگ عندلیب از هر چمن خیزد گل شاداب از بستان چو روی یار من خیزد
2 خروش قمری و غوغای کبک و ناله ی صُلصُل گهی از سرو و گاه از کوه و گاه از نارون خیزد
3 ز چشم ابر لؤلؤ زاید از جیب صبا عنبر ز هامون لاله روید وز گلستان نسترن خیزد
4 سحرگاهان چو آید بانگ رعد از کوه، پنداری که افغان از غم شیرین ز جان کوهکن خیزد
1 آشکار از پرده عیدی جان فزا دیدار کرد کز فروغ خود جهان را مطلع انوار کرد
2 فرّخا ماهی کزان چون شد دو هفته تابناک روز فیروزی چو ماه چارده رخسار کرد
3 از پی تعظیم این روز همایون بود اگر ماه شعبان را معظّم ایزد دادار کرد
4 در چنین مه بهر نظم سلک ملک و دین پدید حق ز دریای ولایت گوهری شهوار کرد
1 عید مولود شه تاجور گردون فر باد مسعود و مبارک به مه چرخ ظفر
2 عمّ پیروزگر خسرو گردون خرگاه تیغ پر جوهر شاهنشه خورشید افسر
3 علم حشمتش افراشته چون افریدون حشم نصرتش آراسته چون اسکندر
4 بهر خصم افکنی و دوست نوازی به ازو نگشاده است کسی دست و نبسته است کمر
1 تا دلم شد به خم زلف رسای تو اسیر بازوی عقل مرا کرد جنون در زنجیر
2 کرده آهوی دلم را به خطای تن من در نیستان مژه شیر نگاهت نخجیر
3 از پی صید من از طرّه و ابروی و مژه گه کمند آوری و گاه کمان گاهی تیر
4 صنما! سنگدلا! سر و قد! سیمبرا! نیست بازیچه چنین عشق مرا سهل مگیر
1 همچو خضر آب حیات از اهل جانان یافتم بودم ار بیجان تنی سرمایه ی جان یافتم
2 مور بودم عشق از آن لب خاتمی لعلم سپرد ره بدان خاتم سوی ملک سلیمان یافتم
3 دل نهادم تا به مهر دوست صاحبدل شدم سر سپردم تا به عشق یار سامان یافتم
4 سالها در ظلمت زلفش دلم حیران بگشت تا به لعل او نشان آب حیوان یافتم