گفتمش: یارا چرا از الهامی کرمانشاهی قصیده 1
1. گفتمش: یارا چرا لاغر بود پیکر مرا؟
گفت: از عشق میانی همچو مو لاغر مرا
1. گفتمش: یارا چرا لاغر بود پیکر مرا؟
گفت: از عشق میانی همچو مو لاغر مرا
1. فراز آمد یکی عید همایون اهل ایمان را
که در او پاک یزدان کرد پیدا راز پنهان را
1. مژده که میلاد شاه عرش مکان است
عید پیمبر شه زمین و زمان است
1. عید غدیر آمد ای ماه میگسار
بنشین و می بده برخیز و می بیار
1. ساقیا می ده که می جان است گویی نیست هست
جان چه باشد باده ایمان است گویی نیست هست
1. بهار آمد که بانگ عندلیب از هر چمن خیزد
گل شاداب از بستان چو روی یار من خیزد
1. آشکار از پرده عیدی جان فزا دیدار کرد
کز فروغ خود جهان را مطلع انوار کرد
1. عید مولود شه تاجور گردون فر
باد مسعود و مبارک به مه چرخ ظفر
1. تا دلم شد به خم زلف رسای تو اسیر
بازوی عقل مرا کرد جنون در زنجیر
1. همچو خضر آب حیات از اهل جانان یافتم
بودم ار بیجان تنی سرمایه ی جان یافتم
1. هلال غره ی شوّال را زدوده حسام
پدید گشت چو تیغ خدایگان ز نیام
1. عید مولود شهنشاه ملایک پاسبان
باد مسعود و مبارک بر خدیو کامران