1 چو شد کشته طارق بد اختر شهاب برون شد زتاری تنش توش وتاب
2 به خون برادر بسان گراز بیفکند اسب از پی ترکتاز
3 بزد نعره از خشم بر پور شاه که ای هاشمی کودک رزمخواه
4 به خون برادر هم اکنون سرت بیاندازم از نامور پیکرت
1 درآن روز در خیل کوفی سپاه یکی بدگهر مرد بد رزمخواه
2 ز چنگال او بوی خون آمدی که هر شیر نر زو زبون آمدی
3 چو گشتی به میدان کین رهسپر زآهن دو جوشن فکندی به بر
4 که خود بکربن غانمش نام بود زخون دلیران می آشام بود
1 چو دید این چنین پور ناپاک سعد به لشگر خروشید مانند رعد
2 که هان لشگر این رسم پیکار چیست مگر درنهاد شما عار نیست
3 بتازید بر وی همه همعنان بگیرید گردش به تیغ وسنان
4 بدو تیر باران نمایید سخت بدوزید بر پیکرش برگ و رخت
1 مر او را بر و چهره ی سیمگون گرفته است رنگ طبر خون زخون
2 زخون گشته چون ارغوان سنبلش شده داغ چون لاله برگ گلشن
3 سراپای آن ماه یوسف غلام دریده زچنگال گرگان تمام
4 بدو ام لیلی همی بنگریست زغم دست بر سرزد و خون گریست
1 تو گفتی که بنشست برباد پای یکی آهنین قلزمی موج رای
2 خدنگی شد از شست یزدان برون که اهریمنان را کند سرنگون
3 یکی تیغ تیز از نیام خدای برون جست مردافکن و سرگرای
4 چو شیر خدای آن سر صفدران بزد خویش را بر سپاه گران
1 شهنشه چو بشنید آوای پور شکیب از دلش رفت و ازدیده نور
2 چو آن شیر کو بچه ی خویشتن ببیند به زخم گران خسته تن
3 غریوان و غژمان سوی پهنه تاخت چنان کافرینش ازو زهره باخت
4 برآهیخته ذوالفقار دوسر وزو آتش خشم حق شعله ور
1 بیاورد در پیش پرده سرای فرود آمد از کوهه ی باد پای
2 بخواباند برخاک پور جوان چو دیدند او را چنین بانوان
3 نواها به گردون برافراختند ز پرده به یک ره برون تاختند
4 برهنه سرو پا به راه آمدند به بالین فرزند شاه آمدند
1 نبشتند زینگونه برخی دگر زدانش پژوهان اهل خبر
2 که شد کشته ی پاک پور جوان به خرگه بیاورد زی بانوان
3 خود آمد بداد آگهی با دریغ که آن مه نهان گشت درزیر میغ
4 به یکبار اهل حریم رسول (ص) همان داغدل دختران بتول (ع)