1 در دیده دریا وشم آنجان جهان تا رسته دندان گهر کرد عیان
2 رفت از پی گوهر طلبیدن دل من با قافله ئی بسوی بحرین روان
1 تا بسته نگردد بکل ابواب حیات وز تن نشود منقطع اسباب حیات
2 امید توان داشت که آید بصفا از تیرگی محنت و غم آبحیات
1 گویند هنر مایه اقبال بود دانش سبب حل هر اشکال بود
2 من تجربه کردم از هنر نان خوردن برداشتن آب بغربال بود
1 تا از چمن آن سرو خرامان بگذشت درد دل آزرده ز درمان بگذشت
2 چون ابر بهار از آنسبب گریانم کز گلشن ملک آن بت خندان بگذشت
1 آنها که درین رباط بی بنیادند در رهگذری بیکدیگر افتادند
2 دارند دل و دیده پر از آتش و آب وز مرکز خاکی گذران چون بادند
1 ای برده سر زلف تو از جای دلم و افکنده سر زلف تو بر پای دلم
2 درمان دلم لعل لبت گر نکند پس وای دلم وای دلم وای دلم
1 رفتی و شکیب از دل عشاق برفت نقش هنر از صفحه آفاق برفت
2 فضل وکرم از زمانه رفتند برون آن روز که طاهر بن اسحاق برفت
1 دریای وجود را یکی دان بمثل زو رفته بهر سوی هزاران جدول
2 تو راست نگر کانهمه در اصل یکیست از کژ نظری یکی دو بیند احوال
1 ای مونس چشم من خیال رخ تو وی دانه مرغ روحم خال رخ تو
2 چون عاشق مهجور پریشان از چیست زلفین تو چون یافت وصال رخ تو
1 یکچند چراغ آرزوها پف کن قطع نظر از جمال هر یوسف کن
2 زین شهد یک انگشت بکامت در کش از لذت اگر محو نگردی تف کن