1 تا ماتم فرزند علی گشت پدید خون گشت دل کسیکه این قصه شنید
2 ناهید شکست چنگ و گیسو ببرید خون شفق از دیده خورشید چکید
1 گر هر چه کند بنده بتقدیر خداست گفتن که بداست کار میخواره خطاست
2 گیرم که برآنچه کرد مأجور نگشت باری چو مطیع بود مأخوذ چراست
1 باد سحری دوش من و یک دو سه تن بودیم در آرزوی آنسرو چمن
2 گفتیم که آرد بر ما خاک درش باد سحر از میانه برخواست که من
1 چون نرکس تو غمزه جادو بگشود از جمله گلها قصب السبق ربود
2 سحرش بنگر که با همه مستی خویش در صبحدم آفتاب زردی بنمود
1 اسباب سعادات مرا مجتمع اند گفتار مرا اهل خرد مستمع اند
2 آهم نه گواهست بر استحقاقم ارباب هنر از که و مه مطلع اند
1 ای زاده خاطر من از تاب و توان بگرفته چو خورشید فلک جمله جهان
2 چون شمع بهر انجمن از زخم زبان آتش کنم افروخته از آب روان
1 هر کس که نصیحت بر او خوار بود وانکو ببدی خود گرفتار بود
2 پندش مده ار چند بود فرزندت یاری مکنش ور چه ترا یار بود
1 دردا که گل و موسم گلزار گذشت بلبل ز گلستان بسوی خار گذشت
2 خوشوقت کسی که از همه فار غبال عمرش بتماشای رخ یار گذشت
1 خورشید نماز شام چون روی تو دید کرد از تو حجاب و روی در پرده کشید
2 او را چو برانگونه شفق دید که رفت از چشم شفق در غم او خون بچکید
1 شیرین پسرا عزم حجازت ز چه خاست و اندیشه این راه درازت ز چه خاست
2 چون کعبه صاحبنظران کوی تو بود آخر بسوی کعبه نیازت ز چه خاست