1 تا یوسف عهد را بچاه افکندند از اوج سپهر حسن ماه افکندند
2 گو منطقه سپهر بگسل پس از این چون از سر خورشید کلاه افکندند
1 پندم بشنو که هر که این پند شنود شد حاصل عمر او بگیتی همه سود
2 هم زنگ غم از آینه دل بزدود هم گوی مراد از همه اقران بربود
1 بیوصل تو کار دل قوی با خلل است هجران تو رهزن بقا چون اجل است
2 رویت بصفا میان خوبان جهان چون ملت اسلام میان ملل است
1 تا ابن یمین از این جهان می نرود اندوه تواش از دل و جان می نرود
2 ممکن نبود آنکه رود از سر او سودای تو تا در سر آن می نرود
1 ناکس نشود بدون نوازی تو کس ناید بگه کار چناری از خس
2 شهباز طلب تا بط و غازت گیرد گز صعوه نیاید بجز از صید مگس
1 گل کز زرسا و خرده ئی چند اندوخت در ملک چمن بخسروی رخ افروخت
2 زر را چو به پیکان دو سر جمع آورد زان بر سر دست خود بمسمارش دوخت
1 زلف تو که بازی مجازی نکند جز با دل عشاق تو بازی نکند
2 ایخسرو شیرین لب خوبان جهان فرمای که تا دست درازی نکند
1 گفتم بجهم ز زلف جانانه بعقل گویند رهد مردم فرزانه بعقل
2 عشقش ز درم آمد و گفتا با طنز مشهور بود مردم فرزانه بعقل
1 آویختم ایجان دلکی در کویت از طاق دو ابروت بیکتا مویت
2 تو جان منی و روشنست این همه را کز تست حیاتم و نبینم رویت
1 در حیرتم از روی تو ایماه چکل کآن صورت زیبا ز چه آبست وز گل
2 تا داد مرا حسن تو پروانه عشق چون شمع بسر میرودم دود ز دل