1 یعلم الله که در وفا داری زان فزونم که در گمان آری
2 چشم آن دارم از فراست تو که مرا بی روش نپنداری
3 خود مبادا و گر بود جرمی هم تو گیری بغیر نگذاری
1 ای نفس سپیده دم جان دهمت بخدمتی گر بجناب حضرت آصف عهد بگذری
2 بحر سحائب کرم کان مواهب نعم مهر سپر مهتری اختر برج سروری
3 خواجه عماد ملک و دین آنکه بکلک درفشان کرد سپهر فضل پر کوکب دری دری
4 آنکه ز رای او بجان لمعه نیم ذره را از پی اقتباس شد مهر سپهر مشتری
1 مرا در خفیه دی میگفت یاری که بینم شاه را از تو غباری
2 چه گفتی باز گو تا هست باقی در آن حضرت مجال اعتذاری
3 بدو گفتم که تا اکنون جز اخلاص بحمدالله نکردم هیچ کاری
4 ولی گفتم ازو لایق نباشد پس از پیری شدن توزیع خواری
1 مکافات بدی کردن حلالست چو بی جرم از کسی بد دیده باشی
2 بدی با او بجای خویش باشد نکوئی کن که نیکو کرده باشی
1 دی معرف به پیش آصف عهد خواند فصلی ستوده که و مه
2 طمع خام او بر آنش داشت که مگر پخته کرد نان فره
3 خواجه را خود دهن بتحسینش همچو سوفار بود پر از زه
4 گفت ناگه معرف ای خواجه سبحه آفرین ز دست بنه
1 جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات دم بر آریم بکام دل خود با یاری
2 عمر شد در سر این آرزو و دست نداد آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری
3 من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن ندهد سرو صفت شاخ امیدم باری
4 ای بسا یار که دارد ز پی کار جهان هر که دارد خردی بنده ندارد باری
1 ابن یمین منم که بآیات بینات در ملک نظم کرده ام اثبات داوری
2 در سخن برسته فضل ار بها کنم گردد عطاردم بدل و دیده مشتری
3 گر آمدی نبی ز پس مصطفی بخلق من بودمی بمعجزه شعر و شاعری
4 اما چو مصطفی در اعجاز مهر کرد این را کنون چه نام کنم جز که ساحری
1 هرگز این آسمان سرگردان بمرادم نمیکند دوری
2 هر سعادت که جست فی الحالم او ز طوری فکند با طوری
3 و آن شقاوت که بود طالب غیر بمنش ره نمود بر فوری
4 بارها بودم اندرین فکرت که چرا میکند چنین جوری
1 صاحب صاحبقران والا علاء ملک و دین مهترانرا داد دادی داد این کهتر بده
2 مانده ام چون مهره اندر ششدر رنج خمار بنده خود را خلاص از رنج این ششدر بده
3 چون بیایم در پی اینقطعه سوی بزم تو ساقی خود را بفرما کش یکی ساغر بده
4 خاطرم در مدح تو پرورد گوهر چون صدف چون توئی گوهر شناس انصاف این گوهر بده
1 چون رسد روزی به وقت خویشتن زحمت جستن چه بر خود مینهی
2 بیاجل چون کس نخواهد مُرد نیز پس چرا بر عجز و سستی تن دهی
3 رزق مقسومست لا ترحل به موت محتوم است لا تغفل بهی