1 با تو ابن یمین بخواهد گفت سخنی از ره نکو خواهی
2 پادشاهی که بندگان وی اند خلق عالم ز ماه تا ماهی
3 راه رشد و ضلال پیدا کرد بر یکایک ز ابله و داهی
4 وز برای بیان باطل و حق کرد ارسال آمر و ناهی
1 گفتم دلا توئیکه همه عمر بوده ئی بر مطلب و مقاصد خود کامران شده
2 رای تو در تفحص اسرار کاینات بگذشته از مکان زبر لامکان شده
3 هنگام نظم گوهر شهوار خاطرت چون ابر نوبهار جواهر فشان شده
4 گردون پیر بر تو اگر جست برتری غالب بر او بقوت بخت جوان شده
1 کسیکه سفله و ادنای خلق بوده بود اگر بگیرد امروز ماه تا ماهی
2 چنان بود که کدو همسر چنار بود ولیک ناید ازو مسند شهنشاهی
3 مریز آب رخ از بهر نان تو ایدرویش که خاک بر سر این خواجگان ناگاهی
4 برو بملک قناعت در آو ایمن باش ز کردگار جهان خواه هر چه میخواهی
1 مرا ز خدمت عالیجناب آصف عهد علاء دولت و دین هندوی مبارک رای
2 ملامت آن نفس افزود و نفرت آندم خاست که عزم ثابت او را برفت پای از جای
3 نشاند بیهنرانرا بجای اهل هنر ندید هیچ تفاوت ز کوف تا بهمای
4 بر آستان چنوئی اقامت چو منی برای منصب و مالست یا برای خدای
1 پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه
2 چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من اگر قبول کنی اینت پند فرزانه
3 تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست چرا چوکوف کنی آشیان بویرانه
4 مکن مقام درینخانه ایعزیز پدر گرت که یوسف مصری شدست همخانه
1 با خرد از سر ضجرت سخنی میگفتم کای ز نور تو ز ظلمت دل و جانم ناجی
2 هیچ حضرت بود امروز که صاحب هنری گردد از گردش گردون بجنابش لاجی
3 گفت باشد در دستور جهان آصف عهد آنکه خائب ز درش باز نگردد راجی
4 در دریای فتوت گهر کان کرم مردم دیده دولت شرف الدین حاجی
1 بشنو ای فرزانه حبری کز لغتهای فصیح دائما چون بحر عمان با صحاح جوهری
2 چون ز بحر طبع تو هر دم برآید صد حباب در نظر ناید ترا هرگز صحاح جوهری
1 از من که میبرد سوی دستور خافقین رمزی در آن شکایت ایام منطوی
2 والا علاء دولت و ملت محمد آنک لطفش شکست رونق اعجاز عیسوی
3 خورشید چون بسایه رای وی اندرست دارند اخترانش مسلم بخسروی
4 کلک ضعیف اوست که محکم میان ببست تا رسم ملک و قاعده دین کند قوی
1 ای باد خوش نفس گذری کن ز راه لطف بر خاک در گهی ز فلک جسته برتری
2 یعنی جناب حضرت شاهی که زیبدش بر سروران عرصه آفاق سروری
3 سلطان نظام دولت و دین آنکه چون خلیل آورد زیر پا سر بتهای آذری
4 موسی صفت بمعجز آیات بینات بر هم شکست قاعده سحر سامری
1 ترک شراب کردم از آنرو که دیدمش کز وی نماند در دل اصحاب طاعتی
2 یک کار نیک ازو ندهد هیچکس نشان الا بهم کشیدن احباب ساعتی